هزال

معنی کلمه هزال در لغت نامه دهخدا

هزال. [ هَُ ] ( ع مص ) لاغر گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) لاغری. ( منتهی الارب ). نزاری. نحول. نحیفی. نحافت. ( یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه. نقیض سمن. ( از اقرب الموارد ).
هزال. [ هََ زْ زا ] ( ع ص ) بسیارهزل. ( اقرب الموارد ). بسیار بیهوده گوی. || مسخره.بازیگر. دلقک که موجب هزل و بیهودگی باشد : بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای خلافت باشد ازسرای خلافت بیرون کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).

معنی کلمه هزال در فرهنگ معین

(هُ ) [ ع . ] (اِ. ) لاغری .
(هَ زّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار شوخی کننده .

معنی کلمه هزال در فرهنگ عمید

بسیارشوخ، بسیار شوخی کننده.
لاغری.

معنی کلمه هزال در فرهنگ فارسی

لاغری، بسیارشوخ، بسیارشوخی کننده
(صفت ) کسی که بسیارمزاح کند: ((مرد شیرین سخن هزال بود. ) )

جملاتی از کاربرد کلمه هزال

نخست طعنه مرا گفت بس خطا گفتی بجد بکوش ومده عقل را بهزل و هزال
شه به غزال بسته دل من ز هزال خسته‌ دل او ز خیال رسته دل، من ز ملال بسته دم
شیر را در عهد تو بیم هزالست از غزال باز را در عصر تو خوف‌جمامست از حمام
عیدی امروز اگر هست مر آن سائمه راست که چرا و سمن از بعد هزال و عجف است
ز حشمت تو تن عافیت گرفت سمن ز سطوت تو تن درد و غصه یافت هزال
میی چنین و چو خمخانه انجمن در جوش ز بانگ نغمه قوال و خنده هزال
به مویشان همه بینی غبار جای عبیر به جسمشان همه یابی هزال جای سمن
و اذا ترحم بالعباد فکل ذنب مغتفر ویهز اعصان المنی هزالصباعصن الشجر
حکایتی‌ کنمت نی شکایتی‌ که هگرز زبان مطیع نباشد به هزال و هذیانم
نیر برج حیا شد چه هلالی زهزال یا چه آهی که برآید ز درون بیمار