هزاری. [ هََ / هَِ ] ( ص نسبی ) نزد کشتی گیران ، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. ( غیاث ) ( آنندراج ) : ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.میرنجات. هزاری. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غله ،خرما و برنج است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ). هزاری. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که دارای 25 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
معنی کلمه هزاری در فرهنگ معین
(هَ ) (ق . کثرت ) (عا. ) ۱ - هزار بار. ۲ - مکرر، به دفعات بسیار.
معنی کلمه هزاری در فرهنگ فارسی
۱- هزاربار . ۲- مکرر بدفعات بسیار : (( هزاری این کارها رابکنی من دیگر دلم با توصاف نمی شود. ) ) نزد کشتی گیران کسی که هر روز هزار بار تخته شلنگ نماید
جملاتی از کاربرد کلمه هزاری
یک باده و صد هزار جام است ما جمله یکیم اگر هزاریم
هزاری دو بیور سپاه آمده است که گردشان تیره ماه آمده است
جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را شاید که چو ما سوزد حسن تو هزاری را
٤ گاودوش:(از ۳ تش هزاریان، جهانبین و حسینوند)
چو روی بر سر خاکی بنگر که درو چون تو در هر قدمی خفته هزاری باشد
پس به آن بقال گفت ای ارجمند گردکانت را هزاری گو بچند
شتر در پیش و استر ده هزاری نبد دینار و گوهر را شماری
هزاری چهار از سواران به اوی سپرد ابن مرجانه ی کینه جوی
میرزا جعفر بن بدیعالزمان بن آقاملای دولتدار قزوینی، ملقب به قوامالدین و آصفخان (۹۵۸–۱۰۲۱ هجری قمری/۱۵۵۱–۱۶۱۲ میلادی) از سیاستمداران و ادیبان دربار گورکانیان در هند بود. او در زمان حکومت اکبر شاه به مناصب بسیاری گماشته شد؛ منجمله وزارت خزانهداری و ریاست دیوان کل، حکومت مناطق مختلف همچون کشمیر، اللهآباد و بهار، منصب پنج هزاری و اتابیکی شاهزاده پرویز. آصف خان از پیروان دین الهی بود. او شاعری توانمند بود و به عنوان مورخ، در نوشتن تاریخ الفی دست داشت.
نپسندد سر زلفش که کرو دلها صید گرنه هر لحظه بان دام هزاری در کو
دهم مر شما را هزاری درم که آن نذر خود را به پایان برم