معنی کلمه هزاران در لغت نامه دهخدا
هزاران بدو اندرون طلق و خم
درون درش نقش باغ ارم.عنصری.آنگه به یکی چرخشت اندر فکنَدْشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزنَدْشان.منوچهری.هزاران صفت گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی و ازهفت رنگ.اسدی.هزاران قبه عالی کشیده سربه ابر اندر
که کردی کمترین قبه ی ْ سپهر برترین دروا.عمعق بخارایی.به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم.حافظ.- صدهزاران ؛ عدد مرکبی است دال برکثرت :
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد؟حافظ.- هزاران هزار ؛ عددی است که برای دلالت بر کثرت به کار رود:
از هزاران هزار نعمت و جاه
نه به آخر به جز کفن بردند؟رودکی.سال هزاران هزار شاد همی باش
یاد همی دارمان و یاد همی باش.منوچهری.به بازوی پرخون درون بید سرخ
بزد دشنه زین غم هزاران هزار.ناصرخسرو.|| ( اِ ) بازی چهارم نرد را هم میگویند که داو هزار باشد. ( برهان ). هزار. ده هزاران. داوهزار. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هزار، داوهزار، ده هزار و ده هزاران شود.
هزاران. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).