معنی کلمه هریسه در لغت نامه دهخدا
چو شد کشته دیگی هریسه بپخت
برید آتش از هیزم نیم سخت.فردوسی.گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر. ( اسرارالتوحید ). دعوتی با تکلف ساخته بودند و هریسه نهاده. ( تاریخ بیهقی ).
اگرت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی
که در تنور نهندت هریسه یا عدسی.ناصرخسرو.مرهم جان و دل ماست هریسه روغن
برو ای خادم چالاک به تعجیل بیار.بسحاق اطعمه.ترکیب ها:
- هریسه پز. هریسه کردن. هریسه گر. رجوع به این ترکیبات شود.