هری

معنی کلمه هری در لغت نامه دهخدا

هری. [ هَِرْ ری ] ( صوت ، ق )لفظی است که عوام چون کسی را بیرون کردن خواهند بخواری و زبونی ، بر زبان آورند: هری برو، معزولی ، در این کلمه نهایت استخفاف است. ( از یادداشتهای مؤلف ).
هری. [ هَُرْ ری ] ( اِ صوت ، ق ) تعبیر آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی. چنانکه در تداول گویند: دلم هری ریخت یا هری تو ریخت. ( از یادداشتهای مؤلف ).
هری. [ هََرْی ْ ] ( ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هری. [ هَُرْی ْ ] ( ع اِ ) خانه کلان که در آن طعام سلطان گرد آرند. ج ، اهراء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هری. [ هَُ / هَِ ری ی ] ( ع اِ ) ج ِ هراوة. ( منتهی الارب ). رجوع به هراوة شود.
هری. [ ] ( هندی ،اِ ) به هندی اسم هلیلج است. ( فهرست مخزن الادویه ).
هری. [ هََ ] ( اِخ )شهری بزرگ است به خراسان و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است و اندر وی آبهای روان است. و مزگت جامع این شهر آبادان تر مزگتهاست به مردم ، از همه خراسان. و بر دامن کوه است و جای بسیار نعمت است. و اندر وی تازیانند و او را رودی است بزرگ که از حد میان غور و گوزگانان رود و اندر نواحی او به کار شود. و از او کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. ( حدود العالم ). همان شهر معروف هرات است :
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری.فردوسی.به مهتر پسر داد بلخ وهری
فرستاد بر هر سویی لشکری.فردوسی.ز هر سو که بد نامور مهتری
بخواند و بیامد به دشت هری.فردوسی.بدیدار او راه بست و هری
بهشت برین گشت و باغ بهار.فرخی.به هرای گنجش چو پدرام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد.نظامی.جان نقش بلخ گردد، دل قلب مرو گیرد
آن روز کز در تو نسیم هری ندارم.خاقانی.عاقلان دیدند آب عز شروان ، خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجهان افشانده اند.خاقانی.و در سواد هری صد و بیست لون انگور یافته شود هر یک از دیگری لطیف تر. ( چهارمقاله ).
ای بسا کس رفته تا هند و هری
او ندیده جز مگر بیع و شری.مولوی.رجوع به هرات شود.
هری ٔ. [ هََ] ( ع ص ) گوشت نیک پخته. ( منتهی الارب ). گوشتی که نیک پخته شود تا از استخوان جدا گردد. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه هری در فرهنگ معین

(هُ رّ ) (ق . اصت . ) آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی .
(ه ) (اِ. ) شهر هرات .
(هِ رُِ ) ۱ - (ق . ) (عا. ) چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند. ۲ - (اِصت . ) آواز خنده .

معنی کلمه هری در فرهنگ فارسی

نام شهری در خراسان قدیم که امروز در شمال غربی افغانستان در کنار رود هری ( هریرود ) واقع است . پس از اسلام کانون نشر معارف اسلامی بود و در عهد پسران تیمور پایتخت گردید .در حدود ۱۵٠٠٠٠ تن سکنه دارد . محصولش قالی و گلاب است . هرات مولد خواجه عبدالله انصاری معروف به شیخ الاسلام عارف مشهور است .
(اسم ) آوازپنهانی دل درحالت ترس و نگرانی (( دلم هری ریخت . ) ) یا هری ( تو ریختن دل ). اضطراب ونگرانی شدید و ناگهانی را میرساند. این ترکیب به صورت ((خری پایین ریختن دل . ) ) نیز استعمال می شود اماخودکلم.((هری ) ) برای هرنوع سقوط ناگهانی وشدید ممکن است استعمال شود کامیون پراز آجرچپهشد و آجرهاهری ریخت پایین . یا هری (زدن بخنده ). هرهرخندیدن . گاهی بصورت کلم. تحقیربرای راندن وبیرون کردن اشخاص به کارمیرود.
شهری بزرگ است بخراسان و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است و اندر وی آبهای روانست . و مزگت جامع این شهر آبادان تر مزگتهاست بمردم از همه خراسان . و بر دامن کوه است و جای بسیار نعمت است . و اندروی تازیانند و او را رودی است بزرگ که از حد میان غور و گوزگانان رود و اندر نواحی او بکار شود و از او کرباس و شیر خشت و دوشاب خیزد . همان شهر معروف هرات است

معنی کلمه هری در ویکی واژه

(عا.)
شهر هرات.
چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند.
آواز خنده.
آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی.

جملاتی از کاربرد کلمه هری

در گلستان سعدی آمده‌است: ابوهریره هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه و آله آمدی؛ رسول خدا گفت: «یا ابوهریره! زُرنی غِبّاً، تَزْدَد حُبّاً: هر روز میا تا محبت زیادت شود».
داد اقبال ملک هفت اقلیم بر جهاندار شهریار قرار
یکی گور آمد بر شهریار ز سر تا به دم پیکرش بُد نگار
شهریار ملک و دین یحیی که دین و ملک را تا بقا باشد مبادا غیر او کس شهریار
کاپرا اصرار ورزید: هری، ولی صدای فوق‌العاده‌ای دارد.
چون شود آشفته در شهری سری شور اندازد میان کشوری
چشم دقت جوهری پیداکنید جز به روزن ذره‌کم دید آفتاب
چشم یک تن روشنی جست ار به بوی پیرهن چشم خلقی ‌گشت روشن زین قبای شهریار
بدو گفت برزو که ای شهریار جهان را تویی شاخ امید بار
نیست شهری که ز آشوب تو غوغائی نیست محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست
گفته می‌شود بانی به تلافی این بی‌مهری و به‌منظور انتقام، پدر خود را به آتش کشیده است اما هیچ منبعی برای این موضوع پیدا نشده‌است.
که باده حرامست بی روی یار چه در بزم درویش و چه شهریار
زان جوان و پیر می رقصند امروز از نشاط کاب ششپیر آمد از بخت جوان شهریار