معنی کلمه هرگز در لغت نامه دهخدا
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و دون وژکور.رودکی.ستد و داد مکن هرگز جزدستادست
که پس دست خلاف آرد و الفت ببرد.بوشکور.چگونه ست کز حرب سیری نیابی
چگونه که برجای هرگز نپایی.زینبی.هرگز تو به هیچ کس نشایی
بر سرت دو شوله خاک و سرگین.شهید بلخی.بر دل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.منجیک.گویی همچون فلان شدم نتوانی
هرگز چون عود کی تواند شد توغ. منجیک.فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.خسروی سرخسی.نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه.کسائی.ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.کسائی.سپاهی است ای شهریار زمین
که هرگز چنان نآمد از ترک و چین.دقیقی.چنین پاسخ آورد پس کرگسار
که بر هفت خوان ، هرگز ای شهریار.فردوسی.به رویین دژت بر سپهبد کنم
مبادا که هرگز بتو بد کنم.فردوسی.به ایرانیان آفرین کرد و گفت
که هرگز نماند هنر در نهفت.فردوسی.از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
از جان و دل و دیده گرامی تر دارم.منوچهری.نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن.فخرالدین اسعد.حسنک را... بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند. ( تاریخ بیهقی ). من هرگز بونصر استادم را دل مشغول تر و متحیرتر ندیدم از این روزگار که اکنون دیدم. ( تاریخ بیهقی ). هرگز دوست دشمن نشود. ( تاریخ بیهقی ).
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بحز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.ناصرخسرو.خراب کرده هرکس توکرده ای آباد
مبادا هرگز آباد کرده تو خراب.امیرمعزی.عاقل از منافع دانش هرگزنومید نشود. ( کلیله و دمنه ).