معنی کلمه هره در لغت نامه دهخدا
کوهش بسان هره درآورده سر بهم
دشتش بسان شله نهاده زهار باز.روحی ولوالجی.مرا که سال به هفتاد و شش رسیدو رمید
دلم ز شله صابوته وز هره تاز.قریع.هره نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تل مسکه.حکاک.کنم من هره را جلوه ، نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله.عسجدی.|| گیاهی است که در میان گندم وجو روید و غوزه ای دارد کنگره دار مانند غوزه خشخاش و در اندرون آن چند دانه می باشد. ( برهان ). هربنگ. رجوع به هربنگ شود.