هرسه

معنی کلمه هرسه در لغت نامه دهخدا

( هرسة ) هرسة. [ هََ رِ س َ ] ( ع ص ) پرهراس و هراس نام درختی است : ارض هرسة؛ زمین درخت هراسناک. ( منتهی الارب ). زمینی که هراس رویاند. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه هرسه در فرهنگ فارسی

پر هراس و هراس نام درختی است

جملاتی از کاربرد کلمه هرسه

هر سه را دولت به‌کام و هر سه نعمت را مدام هرسه را حشمت بلند و هر سه را رایت مبین
جوانیّ و با ایمنی خواسته چه خوش باشد این هرسه آراسته
مران هرسه را نوز ناکرده نام چو بشنیدم این دل شدم شادکام
تو زی او روان شوکه ما هرسه تن نخواهیم رفتن درآن انجمن
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
پس ملاح او را پنهان کرد و این هرسه پیش منصور شدند. اول ابوحنیفه را گفت: تو را قضا می‌باید کرد.
داشت‌ شخصی ‌از همه‌ عالم‌ سه‌ دوست هرسه با او جور و او با هر سه جور
سخن‌ خوب‌‌ و دل‌ خوب‌ و خوش کار کرد چو این‌ هرسه‌ شد خوب‌،‌خوبست مرد
چو این هرسه زین گونه آری به دست سپه ساز گردان خسرو پرست
ای پسر، نیک حذردار از این هرسه عدو یک دوبار اینت بگفته‌ستم وین بار سوم