معنی کلمه هرجایی در لغت نامه دهخدا
بیا تا رند هرجایی بباشیم
سر غوغای رسوایی بباشیم.عطار.طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من کرا جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست.سعدی.عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.حافظ.یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی.حافظ.دلامباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.حافظ.|| روسپی. بدکاره. فاحشه. زن هرجایی که با هرکس بیاید. رجوع به ذیل لغت «هر» و نیز رجوع به هرجائی شود.