هراسان. [ هََ ] ( نف ، ق ) ترسان.بیمناک. نگران. ( یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بود ز خم کمندم هراسان بود.فردوسی.اگر چند بد کردن آسان بود بفرجام زو دل هراسان بود.فردوسی.هماناکه این رزم آسان بُدی دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟فردوسی.غمی نیست دل کان هراسان کند که آن را نه خورسندی آسان کند.اسدی.جهانامن از تو هراسان از آنم که بس بدنشانی و بد همنشینی.ناصرخسرو.ز بیم سکه و نیروی شمشیر هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.نظامی.ز چاره حکیم ار هراسان شدی به زهد و دعا سختی آسان شدی.نظامی.- ناهراسان ؛ بی هراس. بی باک : چو مردم ز سر ناهراسان بود سرافکندن دشمن آسان بود.امیرخسرو دهلوی.
معنی کلمه هراسان در فرهنگ معین
( ~. ) (ص فا. ) ترسان ، ترسیده .
معنی کلمه هراسان در فرهنگ عمید
۱. ترسان. ۲. (قید ) بیمناک، در حال ترس و بیم.
معنی کلمه هراسان در فرهنگ فارسی
هراسیدن ۱- (صفت ) هراس دارنده بیمناک : (( زپیکان من شیرترسان بود زخم کمندم هراسان بود. ) ) ( شا.لغ. ) ۲- درحال بیمناکی باترس : (( چون این خبر راشنید هراسان نزدبرادر رفت . ) ) یا هراسان و وراسان . (هراسون و وراسون ) : هراسان
معنی کلمه هراسان در ویکی واژه
ترسان، ترسیده.
جملاتی از کاربرد کلمه هراسان
که از این درد یزدانت آسان کند دل دشمنانت هراسان کند
از قتل ما مباش هراسان که روز حشر یک زخم دیگر از تو بود خونبهای ما
برای برآوردن این تفکر، ژنرال گاردان، از طرف ناپلئون به ایران فرستاده شد. مأموریت وی، ساماندهی ارتش ایران به سبک و سیاق اروپایی بود. توطئهگران انگلیسی به صورت مداوم در کار این فرستادهٔ نظامی فرانسوی اختلال ایجاد میکردند، چرا که انگلیسیها از حضور یک ارتش خارجی و فرستادگان آنها در ایران، به شدت احساس خطر میکردند و از ساماندهی ارتش ایران توسط افسران ناپلئون، هراسان بودند. در نهایت، فرستادهٔ فرانسوی از ایران رفت و افسران انگلیسی به جای ایشان دعوت شدند. با وجود این تماسها و راهنماییهای خارجیها، نتایج بسیار سطحی بود؛ به افسران به ندرت پولی پرداخت میشد، لباس این افراد کهنه و مندرس بود و بهطور کلی، همه گونه کمبودی در قشون ایران احساس میشد.
ای که با وصلِ تو پیوند گرفتم جاوید تا ابد بایدم از هجر هراسان بودن
گر دلت زین سخن هراسان شد ترک دنیا بکن، که آسان شد
بدان دیده دل را هراسان کنم به خود بر همه کاری آسان کنم
مرد چو باشد بوقت کار هراسان مشکل گردد و را بدیده هر آسان
ور انتخاب کنم از جهان خراسان را کسی نبیند از اعدا دگر هراسانم
هست خفته از او هراسانم زان سبب پیش رفت نتوانم
این دشت هماندشت کهبر ساحتاو چرخ یک روز نشد رهسپر الا که هراسان
روان گشتند لشکر تا خراسان دل شاپور شد زان غم هراسان