معنی کلمه هرات در لغت نامه دهخدا
هرات. [ هَِ ] ( ص ) نیک بخت و نام بخت نیک. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).
هرات. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است به پارس. ( منتهی الارب ). از توابع یزد محسوب میشود. حد شمالی آن رباطات ، شرقی شهربابک ، جنوبی خاک نیریز و غربی بوانات فارس است. مرکز بلوک تاج آباد و مجموعاً شامل 7 قریه است و 891 تن سکنه دارد. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ).
هرات. [ هََ ] ( اِخ ) شهری است به خراسان. ( منتهی الارب ). هرات از اقلیم چهارم است. طولش از جزایرخالدات «صدک » و عرض از خط استوا «لدک ». آن را امیری ، هرات نام از توابع جهان پهلوان نریمان ساخت. اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش کرد. دور باروش 9 هزار گام است و هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته اند:اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است. آب هرات از نهرچه هری رود است. باغستانش بسیار است و هجده پاره دیه است متصل بدان شهر. از میوه هایش انگور فخری و خربزه ٔنیکوست. و مردم آنجا سلاح ورز و جنگی و عیارپیشه باشند و در آنجا قلعه ای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانه ای بوده است که آن راارشک گفته اند. و این زمان قلعه امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسه نصاری بوده است. از مزار کبار اولیا و علما تربت شیخ عبداﷲ انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمدابوالولید و امام فخر رازی در آن شهر است. در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا وطاحونه و سیصدوپنجاه ونه مدرسه و خانقاه و آتش خانه وچهارصدوچهل وچهارهزار خانه مردم نشین بوده است. ( از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صص 151 - 152 ). این شهر تا زمان حکومت قاجاریه جزو شهرهای ایران بود و در اواخر دوره فتحعلیشاه افغانستان آن را تصاحب کرد.