معنی کلمه هدهد در لغت نامه دهخدا
وین هدهد بدیع در این اول ربیع
برُجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.منوچهری.هدهد چو کنیزکی است دوشیزه
با زلف ایاز و دیده فخری.منوچهری.قمری به مژه درون کشد شعری را
هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ.منوچهری.مکن گر راستی ورزید خواهی
چو هدهد سر بپیش شه نگونسار.ناصرخسرو.اینت بلقیسی که بر درگاه او
هدهد دین را تولا دیده ام.خاقانی.هدهدی گر عروس ملک مرا
خبرآور تویی و نامه سپار.خاقانی.تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل
طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن.خاقانی.پر هدهد به زیر پر عقاب
گوی برد از پرندگان بشتاب.نظامی.نوبت هدهد رسید و پیشه اش
و آن بیان صنعت و اندیشه اش.مولوی.هدهد قواده در جایی که باشد تاجدار
عار نبود باز را در عهد او بی افسری.سیف اسفرنگ.ز نام خود به طمع اوفتاد غافل از این
که هدهدی نشود پادشا به یک افسر.قاآنی.
هدهد. [ هَُ هَُ ] ( اِخ ) مرغ افسانه ای است که در دربار سلیمان میزیست. داستان این مرغ وپیام آوری او از سلیمان به جانب بلقیس ملکه سبا در سوره نمل آمده. رجوع به قرآن کریم سوره نمل شود.
هدهد. [ هَُ دَ هَِ ] ( ع اِ ) پوپک.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هُدهُد شود.
هدهد. [ هََ هََ ] ( ع اِ ) آواز جن. ( منتهی الارب ). اصوات جن است و واحد ندارد. ( اقرب الموارد ).