هجیر

معنی کلمه هجیر در لغت نامه دهخدا

هجیر. [ هَُ ] ( ص ) خوب و نیک و نیکو و زبده. ( برهان ). هژیر. خجیر. ( حاشیه برهان چ معین ) :
درخورد همت تو خداوند جاه داد
جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر.منوچهری.یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جماد
ز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر.قاآنی. || خوب چهر. زیبا. درخشان :
سیرت به برج لهو و طرب باد سال و مه
ای طلعت چو مهر هجیر اندر آسمان.سوزنی.
هجیر. [ هََ ] ( ع اِ ) نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. ( منتهی الارب ). الهاجرة للوقت المذکور. ( اقرب الموارد ) : از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم. ( گلستان یوسفی ص 141 ). || گرمای نیمروز. ( منتهی الارب ). || سختی گرما. || حوض بزرگ فراخ. ج ، هُجُر. || شور گیاه خشک شکسته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گورخر درشت و آکنده گوشت. || کاسه سطبر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گشن سست و بازایستاده از گشنی. ( منتهی الارب ). || شیرخفته. ( منتهی الارب ). شیر غلیظ. ( از اقرب الموارد ).
هجیر. [ هَِ ج ْ جی ] ( ع اِ ) خوی و عادت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || حال. ( منتهی الارب ).
هجیر. [ هََ ] ( اِخ ) نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعه سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت. ( برهان ). هجیر یا هژیر پسر گودرز است. ( از حاشیه برهان چ معین ). نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. ( ولف ، لغات شاهنامه ).
چو گودرز گشواد بر میسره
هجیر و گرانمایگان یکسره.فردوسی.رجوع به هژیر شود.
هجیر. [ ] ( اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان. رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
هجیر. [ هَُ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). رجوع به هجیرة شود.
هجیر. [ هََ ] ( اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره. ( منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.

معنی کلمه هجیر در فرهنگ معین

(هَ ) [ ع . ] (اِ. ) گرمای نیم روز، گرمای سخت .
(هُ جَ ) (ص . ) خوب ، نیکو.

معنی کلمه هجیر در فرهنگ عمید

۱. نیمروز، هنگام ظهر در سختی گرما.
۲. گرمای نیمروز.
= هژیر

معنی کلمه هجیر در فرهنگ فارسی

نیمروز، هنگام ظهردرسختی گرما، گرمای نیمروز
(صفت ) خوب نیک نیکو.
خوی و عادت حال

معنی کلمه هجیر در فرهنگ اسم ها

اسم: هجیر (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: hojir) (فارسی: هجير) (انگلیسی: hajir)
معنی: گرمای نیمروز، خوب و نیکو، ( = هژیر )، ( در قدیم ) خوب، پسندیده، ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی، پسر گودرز، که در جنگ یازده رخ پهلوان تورانی را از پای درآورد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی

معنی کلمه هجیر در دانشنامه آزاد فارسی

هُجیر
(یا: هُژیر، هوجیر) به معنی خوش چهره و خوش نهاد و نژاده. در شاهنامۀ فردوسی، پسر گودَرز و نگهبان دژ سپید . هنگامی که سهراب آهنگ دژ سپید کرد، هُجیر به رویارویی با او شتافت ، اما سهراب او را به بند افکند و چون هجیر زنهار خواست ، سهراب او را نزد هومان فرستاد. ساکنان دژ سپید از گرفتاری هجیر افسرده شدند. سهراب هنگامی که آمادۀ نبرد با رستم بود هجیر را فراخواند تا به پرسش هایش پاسخ دهد. هجیر، که نگران جان رستم بود، در پاسخ گویی از نشان دادن خیمۀ او خودداری کرد. هومان، هجیر را مسئول کشته شدن سهراب معرفی کرد. چون زَوارِه رستم را از این موضوع آگاه کرد، آهنگ کشتن هجیر کرد، اما به شفاعت یاران از کشتن او درگذشت . هجیر در نبردهایی چند با تورانیان حضور داشت و در نبرد یازده رخ هماورد سِپَهرَم تورانی بود و او را از پای درآورد.

معنی کلمه هجیر در ویکی واژه

از شخصیت‌های ایرانی شاهنامه و مرزبان یکی از مناطق مرزی بین ایران و توران. نگهبان دژ رزم دیده هجیر.....که با زور و دل بود با دار و گیر
هجیر در جنگ دوازده‌رخ با سپهرم هم نبرد شد و او را کشت.
خوب، نیکو.
گرمای نیم‌روز، گرمای سخت.

جملاتی از کاربرد کلمه هجیر

چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر
هجیرش چنین داد پاسخ که بس به ترکی نباید مرا یار کس
به دست چپش رزم‌دیده هجیر سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
چنین داد پاسخ مر او را هجیر که شاید بدن کان گو شیرگیر
چو سهراب نزدیکی دژ رسید هجیر دلارو سپه را بدید
مرگ سهراب نهانی بود از مرگ هجیر گرچه زخمش به تن از تیغ‌ گو پیلتن است
بفرمود تا رفت پیشش هجیر جوانی به کردار هشیار و پیر
همی نام جست از زبان هجیر مگر کان سخنها شود دلپذیر
گرازه برون آمد و گستهم هجیر سپهدار و بیژن به هم
هجیر دلاور میان را ببست یکی بارهٔ تیزتگ برنشست