معنی کلمه هجوم در لغت نامه دهخدا
- هجوم آوردن ؛ حمله کردن. روی آوردن برای غلبه بر دشمن. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
در آغوش دو عالم غنچه زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش.خاقانی.- هجوم بردن ؛ هجوم آوردن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- هجوم کردن ؛ هجوم آوردن. حمله کردن. رجوع به هجم شود.
|| درآمدن هر کسی بی دستوری. ( منتهی الارب ). دخول بی اذن. ( اقرب الموارد ). || به شتاب درآمدن.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شکسته و ویران شدن خانه. ( منتهی الارب ). || در مغاک فروشدن چشم کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دوشیدن آنچه را در پستان است. ( از اقرب الموارد ). دوشیدن. ( منتهی الارب ). || روی آوردن علم بر حقایق امور کسی را. ( از اقرب الموارد ). || ساکت شدن و اطراق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هجوم. [ هََ ] ( ع ص ) ناگاه درآینده بر کسی. ( منتهی الارب ). سریعالهجوم. ( اقرب الموارد ). || درآورنده. ( منتهی الارب ). || باد سخت که خانه ها را ویران کند و گیاه یز را برکند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح صوفیه ) آنچه بقوت وقت و حال بر قلب وارد شود بی آنکه تصنع در آن بود. ( تعریفات ).
هجوم. [ هََ ] ( اِخ ) نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است. ( منتهی الارب ).