معنی کلمه هجرت در لغت نامه دهخدا
آن را که کس به جای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب به هنگام هجرتش.ناصرخسرو.ازبهر دین ز خانه براندید مرمرا
تا با رسول حق به هجرت سوی شدم.ناصرخسرو.این بس شرف سفر که در عالم
تاریخ ز هجرت پیمبر شد.علی شطرنجی.- هجرت اولی ؛ مهاجرت عده ای از پیروان محمد پیغمبر اسلام از مکه به حبشه است که بر اثر آزار و شکنجه قریش ، و به دستور پیغمبر به سال پنجم از بعثت رسول اتفاق افتاد. شماره این مهاجرین به قول طبری ، هفتادودو تن و بنا به اخبار دیگر صدوبیست تن بود. برای اطلاع بیشتر رجوع به «هجرت صحابه پیغمبر به حبشه » ذیل «حبشه » شود.
هجرة. [ هَِ رَ ] ( ع اِمص ) خروج از سرزمینی برای سکونت در سرزمین دیگر. ( معجم متن اللغة ). || اسم از هَجَرَ. ضد وصل.( معجم متن اللغة ). اسم از تهاجر. ( اقرب الموارد ). || نوع. ( اقرب الموارد ). رجوع به هجرت شود.
هجرة. [ هََ رَ ] ( ع اِ ) سال تمام. ( منتهی الارب ). || ( ص ) زن فربه تمام اندام. ( اقرب الموارد ).
هجرة. [ هَُ رَ ] ( ع اِمص ) از زمینی به زمینی رفتن. ( منتهی الارب ). خروج از سرزمینی به سوی سرزمین دیگر. ( اقرب الموارد ). هِجرَت. رجوع به هجرت و هِجرة شود.
هجرة. [ هَِ رَ ] ( اِخ )از نواحی یمامة و در آنجا قریه و نخلستانهاست بنی قیس بن ثعلبة را. ( از معجم البلدان ). و در موضع دیگر گفته است آبکی است مر بنی قیس را. ( از معجم البلدان ).