هبیر

معنی کلمه هبیر در لغت نامه دهخدا

هبیر. [ هََ ] ( ع اِ ) زمین پست هموار که اطراف وی بلند باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هبر. زمین هموار که اطراف آن برآمده باشد. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ). || زمین پست هموار. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). ج ، هُبر ، اَهبِرَة. ( معجم متن اللغة ) ( لسان العرب ). || ریگ پست و هموار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( لسان العرب ). زمیل بن ام دینار گوید :
اغر هجان خر من بطن حرة
علی کف اخری حرة بهبیر.( از لسان العرب ).|| فرج زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ).
هبیر. [ هََ ] ( ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت. ( لسان العرب ). متنخل گوید :
کلون الملح ، ضربته هبیر
یتر العظم ، سقاط سراطی.( از لسان العرب ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ریگستانی است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ). شاعری گوید :
و حلت جنوب الابرقین الی اللوی
الی حیث سارت بالهبیر الدوافع.( از معجم البلدان ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( جنگ... ) نام جنگی است که در هیجدهم محرم سال 312 هَ.ق. بین ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید جنابی قرمطی و کاروانی بزرگ از حاجیان که از مکه برمی گشتند، در ریگزار هبیر که در نزدیک زرود بر راه مکه واقعاست درگرفت در این جنگ بسیاری از حاجیان به دست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری دیگر اسیر گشتند، و نیز اموال و دارایی کاروان به غارت رفت. در این غوغا، ابومحمد احمدبن محمدبن حسین جریری صوفی مشهور و خلیفه جنید در زیر پای آشوبگران ماند و به هلاکت رسید و یا از تشنگی جان سپرد. ( از ابن اثیر حوادث سال 312 ) ( از معجم البلدان ) ( از شدالازار ص 16 ) ( مصباح الهدایة، حاشیه ص 5 ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( ریگ... ) ریگزاری است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ) :
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال.ناصرخسرو.چو عادند و ترکان چو باد عقیم
بدین باد گشتند ریگ هبیر.ناصرخسرو.رجوع به هبیر وهبیر ( جنگ... ) و هبیر ( سنة... ) و هبیر ( یوم... ) شود.

معنی کلمه هبیر در فرهنگ معین

(هَ ب ) [ ع . ] (اِ. ) زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد.

معنی کلمه هبیر در فرهنگ عمید

زمین پست و هموار که اطراف آن بلند باشد.

معنی کلمه هبیر در فرهنگ فارسی

نام جنگ و نیز نام سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر در هجدهم محرم ۳۱۲ ه.ق.واقع شد . در این جنگ بسیاری از حاجیان بدست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری اسیر گشتند و نیز اموال و دارایی کاروان بغارت رفت . در این جنگ ابومحمد احمد بن محمد بن حسین جریری صوفی مشهور که جانشین جنید بود در زیر پای آشوبگران ماند و بهلاکت رسید .
ضرب هبیر : ضربی که گوشت را قطع کند

معنی کلمه هبیر در ویکی واژه

زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه هبیر

زید شده تشنه به ریگ هبیر عمرو شده غرقه در آب زلال
سپهدار دیگر نعیم هبیر که بد تیر او چون اجل گرم سیر
بوسعید خراز٭ وی‌را می بزرگ داشت خراز گوید: التصوف خلق و لبس انابة و مارایت من اهله الاالجنید و ابن عطا. به‌سبب حلاج کشته شده فی ذی القعده سنه تسع و ثلثمائه. و گفتند کی سنه احدی عشره فی خلاقة القاهر باللّه. و ده پسر او در جنگ هبیره کشته شده به‌یک بار. وی گفته بود: ‌«الهی! بنگرستم هر که از تو چیزی یافت از دوستان تو به بلا کشیدن یافت، مرا بلا ده‌‌» ده پسر را‌ به‌یک بار بکشتند ازان وی در راه حج‌. وی حلاج را مقبول کرده بود آن وزیر کی حلاج را بکشت بلعباس را گفت: در حلاج چه گویی؟ گفت: تو خود چندان داری کی به او به نیابی، سیم مردمان باز ده وزیر گفت: می تعریض گویی! فرمود تا دندان‌های وی بیرون کشیدند و می‌کندند یگان یگان، و به سر وی فرو می‌بردند تا کشته گشت. سئل ابن عطا ما افضل الطاعات؟
خلیفه، عون الدین بن هبیره را به عنوان وزیر خود منصوب کرد، او به مدت شانزده سال و تا زمان مرگش در ۲۷ مارس ۱۱۶۵ به خلیفه خدمت کرد، معمولاً مرگ او به پزشک وی که گمان می‌رود جیره‌بگیر رقبای سیاسی او بوده باشد نسبت داده می‌شود.
درسال ۴۸ قمری به دوران زمامداری معاویه، مصقله بن هبیره الشیبانی ادعا کرد با چهار هزار مرد می‌تواند طبرستان را مسخر کند و از معاویه لشکر گرفت، به ری رفت و از ری به طبرستان رهسپار شد و مدت دو سال در این حدود با طبریان جنگید و سرانجام خود و لشکریانش در سال ۵۰ قمری در کندسان کجور همگی کشته شدند.
به ریگ هبیر اندرون تشنه‌اند همه خلق و ما برلب کوثریم
نام وی احمد بن محمد بن الحسین و گفتند: که حسین بن محمد، و کنیت ابومحمد و کنیت پدر ابوالحسین و گفتند: که نام جریری عبداللّه بن یحیی بود و از شیخ الاسلام عبداللّه انصاری اناراللّه برهانه و وسع علیه رضوانه این شنیدم: و نیز گفتند: کی این درست نشود و بکنیت معروفست، وی از مهینان اصحاب جنید٭ بوده، و پس جنید برجای جنید جریری بنشاندن از زیرکی. وی عالم بود از علماء مشایخ قوم، صحبت کرده بود با سهل تستری٭ و جز ازو، در سال هبیره بمرده در تشنا مار ور پای و زحمت در آن جنگ قرامطه، در سنه اثنی عشرة ثلثمائه. و نیز گفتند: که در سنه اربع عشر شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی جریری گفت: کی عزیزتر خلق چهار تن‌اند: عالمی که بعلم خویش کار کند، و عارف کی از سر وقت سخن گوید نه از کراسه و آموخته. و مرید کی با او صحبت می‌کند باز هیچ تمتع ندارد و قایم باو بی‌سبب. شیخ الاسلام گفت: کی قایم باو بی‌سبب او بود تو خود هم سببی، تو باید که نبی تا سبب برخیزد.
در سال‌های ۱۲۹ ق امویان از وی خواستند که مسند قضا را بپذیرد، وی در خواست هبیره را با وجود فشاری که بر وی وارد آوردند رد نمود، و به مکه فرار نمود، در سال‌های پایانی حاکمیت امویان وی در مکه زیست و به گسترش آراء فقهی خود پرداخت. با پیروزی عباسیان به کوفه بازگشت و با حیله‌ای لفظی از بیعت با خلیفه سرباز زد.