هباک

معنی کلمه هباک در لغت نامه دهخدا

هباک. [ هََ ] ( اِ ) تارک سر. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). فرق سر. ( برهان ) ( انجمن آرا ). چکاد. هپاک :
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کز اسب اندرآمد همانگه به خاک.فردوسی.زد کلوخی بر هباک آن فژاک
شد هباک او به کردار مغاک.طیان مرغزی.کسی که سر ننهد بر خط متابعتت
به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک.منصور شیرازی ( از فرهنگ نظام ).|| میان سر. ( لغت فرس اسدی ) ( فرهنگ نظام ). || قله کوه. || ماده ملونه لاک. ( ناظم الاطباء ) ( اشتنگاس ).

معنی کلمه هباک در فرهنگ معین

(هَ ) (اِ. ) ۱ - تارک سر. ۲ - قلة کوه .

معنی کلمه هباک در فرهنگ عمید

فرق سر، میان سر، تارک: یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندر آمد همان دم به خاک (فردوسی: مجمع الفرس: هباک ).

معنی کلمه هباک در فرهنگ فارسی

(اسم ) تارک سر فرق سر : (( یکی گرز زد ترک را برهباک کزاسب اندر آمد همانگه بخاک . ) ) ( شا. لغ. )

جملاتی از کاربرد کلمه هباک

هرکف خاکی به جوش صدگدازآماده است یک قلم اجزای این میخانه صهباکردنی‌ست
از دهان تو همی آید غشاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک