معنی کلمه هان در لغت نامه دهخدا
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره کژ به هان و هین.ناصرخسرو.هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مداین را آئینه عبرت دان.خاقانی.زمین بلرزد بر خود اگر تو گویی هین
فلک بماند برجای اگر توگویی هان.کمال الدین اسماعیل ( از جهانگیری ).گفت خندان که هین پیاله بگیر
ستدم گفت هان ز باده منوش.هاتف اصفهانی.گوید به فلک گر به منع هان
راند به زمین گر به امر هین
گردون و درنگ ارچه نی چنان
گیتی و شتاب ارچه نی چنین.رضاقلی خان هدایت.
هان. ( اِخ ) نام سلسله پادشاهی چین است که در دو قرن اول میلادی در آن کشور حکومت داشته اند. ( از اعلام المنجد ).