معنی کلمه هاله در لغت نامه دهخدا
مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند
از آسمان برون دل آگاه میرود.صائب.ماه از حصار سر به گریبان هاله برد
تا چهره تو گشت مصور در آینه.صائب.نباشد دور اگر خطش طلایی در نظر آید
که طوق هاله زرین میشود از ماه تابانش.صائب.تا گرد ماه رویت خطت شده ست هاله
چشمی چو ابر دارم اشکی بسان لاله.هدایت.حسنش هزار تیر گذارد به یک کمان
مانند آفتاب که در هاله میرود.میرزا طاهر وحید.کی شیر نور میدهد ای شب فلک ترا
بیهوده می مکی تو چه پستان هاله را.عبدالطیف خان ( از آنندراج ).حسن تو درآئینه اندیشه نگنجد
خورشیدصفت ماه رخت هاله ندارد.بسمل نیشابوری ( از ارمغان آصفی ).
هاله. [ ل َ / ل ِ ] ( ص ) مردم مفسد و مفتن. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
رنجم همیشه هست ز دست دلاله ای
دلاله ای که هست بهر خانه هاله ای.ادیب صابر. || قرار گرفته و آرام یافته. ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و این معنی از هال مأخوذ است. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان قاطع ). || ( اِ ) نوعی از هیزم کوهی است بغایت چرب که به جای فتیله در مشعلها میسوزند. || مطلق رنگ که به تازی لون خوانند. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
برداشت آن عروس و درآورد پیش من
و انگیخت در برم زنکی زرد هاله ای.ادیب صابر.|| لنگه. عدل. تنگ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قدر و طلب همچو دو هاله رخت مسافر است بر پشت چهارپای اگر از آن دو یکی گرانتر و دیگری سبک تر افتد رخت بر زمین آید. ( از ترجمه نامه تنسر ).
هاله. [ ل ِ ] ( اِخ ) بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسه سابق بوشهر به لنگه. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی. سکنه آن 182 تن فارسی و عربی زبان. آب آن از چاه و محصولاتش غلات ، خرما وتنباکوست. اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).