هارونی

هارونی

معنی کلمه هارونی در لغت نامه دهخدا

هارونی. ( حامص ) عمل هارون. قاصدی. || نقیبی. || پاسبانی. ( غیاث اللغات ) :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست.خاقانی.روح شیدا شد ز هول موکبش
بهر هارونی میان بست آسمان.خاقانی.فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب.خاقانی.برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب کمرهای زر.نظامی.|| ساحری. ( ازفرهنگ اسکندرنامه بری ) ( آنندراج ).
هارونی. ( اِخ ) دهی است از دهستان بخش ابرقوی شهرستان یزد، واقع در 27 هزارگزی جنوب خاوری ابرقو و 25 هزارگزی جنوب خاوری راه ابرقو به فخرآباد و سریزد. ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرم معتدل و مالاریایی. دارای 498 تن سکنه شیعه فارسی زبان است. از قنات مشروب می شود. محصولات آنجا غلات ، پنبه و تره بار است و اهالی به کشاورزی گذران می کنند. صنایع دستی آنان قالیبافی و راه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
هارونی. ( اِخ ) دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد، واقع در 22 هزارگزی باختر شهرکرد و 9 هزارگزی راه عمومی سورشجان شهرکرد. ناحیه ای است کوهستانی با هوای معتدل. دارای 1301 تن سکنه شیعه فارسی و لری زبان است. از قنات و چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و دارای راه فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
هارونی. ( اِخ ) قریه ای است واقع در یک و نیم فرسنگی میانه شمال و مغرب کوشک ( فیروزآباد )، در جنوب شیراز. ( فارسنامه ناصری ).
هارونی. ( اِخ ) شهرکی است ( به شام ) بر کوه ، هارون الرشید کرده است. ( حدود العالم ). یاقوت در معجم البلدان آن را هارونیه ضبط کرده است. رجوع به هارونیه شود.
هارونی. ( اِخ ) قصری است در نزدیکی سامرا که به هارون واثق باﷲ خلیفه عباسی منسوب است و بر ساحل دجله بنا شده و تا سامرا یک میل فاصله دارد و معشوق برابر آن در جانب غربی رود واقع است. ( از معجم البلدان ).
هارونی. ( اِخ ) تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 75 ).
هارونی. [ نی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به هارون و هارون قریه ای است در اسفل واسط عراق. ( انساب سمعانی ). منسوب است به هارونیه ، که قریه ای است از سواد عراق. ( اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 283 ).

معنی کلمه هارونی در فرهنگ عمید

۱. قاصد بودن.
۲. دربانی، پاسبانی.

معنی کلمه هارونی در فرهنگ فارسی

تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهار لنگ بختیاری .
(صفت ) ۱- منسوب به هارون ( مطلقا ) . ۲ - منسوب به هارون الرشید. یا قلی. هارون . قسمی قلیه : (( از حلق چون گذشت شود یکسان بانان خشک قلی. هارونی . ) ) (ناصرخسرو )
منسوب به هارون و هارون قریه ایست در اسفل واسط عراق .

معنی کلمه هارونی در دانشنامه عمومی

هارونی (شهرکرد). هارونی شهری در شهرستان شهرکرد از توابع استان چهارمحال و بختیاری است.
مردم این شهر از ایل بختیاری می باشند و به گویش لری بختیاری تکلم می کنند.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این شهر ۵ُ۶۰۱ نفر ( در ۴۹۶ خانوار )

جملاتی از کاربرد کلمه هارونی

ببینی شاه قدوسی بیابی بی‌دهن بوسی ز سر خضر چون موسی شوی در فقر هارونی
طراز مسند هارونی او به عالم کرده فاش افزونی او
أبی طالب یحیی بن الحسین بن هارون الهارونی الحسنی معروف به ناطق بالله و ناطق بالحق (۹۵۱–۱۰۳۳) امام زیدیهٔ دیلمان و گیلان بود.
ظلم هارونی که شد فرعون از آن منفعل شد به این موسی که فرعون گریه بر موسی کند
آن عرش سلونی بود یا مسند هارونی کاندر پی تعظیمش پشت فلک آمد خم؟
زیاران سیف فرغانی درین ره چو هارونی زموسی بازمانده
بر ستوری امامانش گوا دارم قدح وابقی و قلیهٔ هارونی
چو موسی ترا ید بیضاست در جود که از نسل هارونی ای خسرو ایدون
شاه اسماعیل به رسم‌ها و آیین‌های شیعی بسیار علاقه نشان می‌داد و به ایجاد بناهای یادبود نیز اهتمام داشت. مهم‌ترین آثاری که از دوران وی به یادگار مانده، عبارت‌اند از ۴ بازار دور میدان قدیم اصفهان، مدرسه هارونیه و بقعهٔ امامزاده هارون در اصفهان. وی بناهای یادبودی هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانی و ساختمان‌های متعددی در خوی و تبریز بنیاد کرد.[نیازمند منبع]
گر خانه بپردازی موسائی و هارونی ور صرح برافرازی فرعونی و هامانی
مجموعهٔ فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در توس و در ۲۵ کیلومتری شمال‌غربی شهر مشهد، میان دو روستای طوس سفلی و اسلامیه در مسیری منشعب از بزرگراه مشهد–قوچان، نزدیک به شهر تاریخی تابران و بقعهٔ تاریخی هارونیه قرار دارد. روستای پاژ زادگاه فردوسی در ۲۸ کیلومتری شرق آرامگاه فردوسی است.
شافع روز جزا، و مقتدای اهل صفا، ابوالقاسم محمد مصطفی و بر آل او و اصحاب او- رضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِمْاجمعین- سیّما آن رخشنده گوهر درج ولایت، و تابنده اختر برج هدایت، گشایندهٔ در خیبر، و فکنندهٔ سر عنتر، زیبندهٔ مسند هارونی، و شایستهٔ مسند سلونی برازندهٔ تخت لِوْکُشِفَ، و فرازندهٔ قدرنه صدف، صادِقُ الوَعْدِ و شحنةُ النَّجَفِ ابنُ عمّ نبی عربی و میرهاشمی المطلبی صاحِبُ ذُوالفِقارِ و قاتِلُ الأشْرار، قالِعُ الکفّارِ و قامِعُ الفُجارِ و قُطْبُ الواصِلینَ، غَوْثُ المُوَحِّدینَ، قائِدُ السَّالِکیْنَ و هادِی العارِفینَ و امیرُ المؤمنینَ، امامُ الحاضِر و الغائِبِ، مَظْهَرُ العَجائبِ و مُظهرَُ الغَرائبِ اسدُ اللّهِ الغالِبُ علیُّ ابن ابی طالبٍ سلامُ اللّهِ عَلَیْهِ و عَلَی أَبنْاءِهِ و أَحْفادِهِ الأئِمَّةِ الهادِیْنَ المُهْتَدِیْنَ المَعْصُومینَ الَی یَوْمِ الدِّیْنِ.
به ظاهر آیت خیری به باطن آلت شری به رخ موسی و هارونی به دل فرعون و هامانی