هادم

معنی کلمه هادم در لغت نامه دهخدا

هادم. [ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از هَدْم. ( از اقرب الموارد ). شکننده و ویران کننده بنا. ( ناظم الاطباء ). شکسته کننده و خراب و ویران کننده بنا. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خراب کننده. ( دهار ) : که هادم بنیان شرک و... بوده است. ( سندبادنامه چ اسلامبول ص 6 ).
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم.مولوی ( مثنوی ).

معنی کلمه هادم در فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نابود کننده ، ویران کننده .

معنی کلمه هادم در فرهنگ عمید

ویران کننده.

معنی کلمه هادم در فرهنگ فارسی

ویران کننده بنا، کنایه ازمرگ
(اسم ) ویران کننده خراب کننده : (( ... هام بنیان شرک ... بوده است . ) )

جملاتی از کاربرد کلمه هادم

سر نهادم تا سر زلف تو آوردم به دست در زمانه یک سر مو رایگان ننهاده است
نهادم سر به پایش بوسه دادم ندارم غیر لطفش عذرخواهی
گرچه سر در سر گفتار نهادم صائب نشنیدم ز کسی از ته دل تحسینی
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
میان فتنه کردم عاقبت جای نهادم عافیت بر گوشه طاق
چو پیش اسب تو دیدی که می نهادم رخ به شه زخم زدی و بردی و دغا کردی
نهادم پیش آن سر بر زمین سر فدای آن چنان سر صد چنین سر
گفت: گوهری است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویدای دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستی است و اثر بندگی، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگی بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستی حقّ جلّ جلاله با آرزوهای پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستی حقّ. نشان دوستی آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهی.
از دست من آزرده چرا خلق نباشند چون خامه بحرف همه انگشت نهادم
بدو گفت چون در فلان بوم پای نهادم که فرمانت آرم بجای