معنی کلمه نیکی در لغت نامه دهخدا
بر آغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت ونیکی همه راز کرد.بوشکور.به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن.فردوسی.بود نیکی تو از این بد فزون
تو بودی به نیکی مرا رهنمون.فردوسی.وآنت گویدهمه نیکی ز خدای است ولیک
بدی ای امت بدبخت همه کار شماست.ناصرخسرو. || درستی. صحت. استواری. جودت. صلاح :
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.فخرالدین اسعد. || نیکوکاری. کار خیر. حسنه. مقابل سیئة :
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز.فردوسی.همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.فردوسی.به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس.فردوسی.که نیکی گم نگردد در دو گیهان.فخرالدین اسعد.یکی خوب مایه ست نیکی به جای
که سود است از وی به هر دو سرای.اسدی.خدای عزوجل شما را که آفرید برای نیکی آفرید. ( تاریخ بیهقی ص 338 ).
ز نیکی به نیکی رسد مرد از آن
که هرکس که او گل کند گل خورد.ناصرخسرو.ز این بیش چه نیکی آمد از تو
وز گاو گنه چه بود وز خر.ناصرخسرو.خطاب شود به کرام الکاتبین تا به عدد هر ستاره که به این آسمان دنیاست ده نیکی مقبول در نامه اعمال این بنده ثبت و ده بدی محو گرداند. ( قصص الانبیاء ص 13 ).
هرکه به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی اوروی بدو باز کرد.نظامی.ضرورت است که نیکی کند کسی که شناخت
که نیکی و بدی از خلق داستان ماند.سعدی. || خیرخواهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || کرم. احسان. جود. سخا. انعام. افضال :
همان نیز نیکی به اندازه کن
ز مرد جهاندیده بشنو سخن.فردوسی.همه داد و نیکی و شرم است و مهر
نگه کردن اندر شمار سپهر.فردوسی.ای خداوندی که تا تو از عدم پیدا شدی
بسته شد درهای بخل و آن نیکی گشت باز.منوچهری.خواجه بر من در نیکی دربست
چه کنم لب به بدی نگشایم.