معنی کلمه نیک در لغت نامه دهخدا
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه.رودکی.از او دیدم اندر جهان نام نیک
ز گیتی ورا باد فرجام نیک.فردوسی.همانا که در دهر گفتار نیک
نگردد تبه تا جهان است ویک.فردوسی.امیر گفت این اندیشیده ام و نیک است اما یک عیب بزرگ دارد... باد در سر کند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ). چنان باید زیست که پس از مرگ دعای نیک کنند. ( تاریخ بیهقی ص 371 ).
دارد از خوی نیک خویش ندیم.( از تاریخ بیهقی ص 388 ).علم به کردار نیک جمال گیرد. ( کلیله و دمنه ). زنده را از دانش و کردار نیک چاره نیست. ( کلیله و دمنه ).
گریار نیک خواهی شو نیکنام باش
تنها نماند آنکه بود نام نیکش یار.سوزنی.از اصل نیک هیچ عجب نیست فرع نیک.سوزنی.بخت نیک آرزورسان دل است
که قلم نقش بند هر صور است.خاقانی.نام نیکش رانهم بنیادها کز نفخ صور
آسمان بشکافد و نشکافد این بنیاد من.خاقانی.به نام نیک نیزم می بمیران
بود عمر مخلد نیکنامی.ابن یمین. || صالح. ( یادداشت مؤلف ). شخص نیکوکردار. نیکوکار. ( فرهنگ فارسی معین ) برّ. نیک خو. نیک روش. نیکان. پاکان. اخیار. ابرار. صلحاء :
بدو گفت پیران که ای نیک زن
شدستم سرافراز بر انجمن.فردوسی.اگر نیک باشی بماندت نام
به تخت کئی بر بوی شادکام.فردوسی.ثواب است بر نیک مر نیک را
بدان را به هر حال بر بد جزاست.ناصرخسرو.از علم زاید وز خرد قول راست
چون مردنیک نیک بود مسکنش.ناصرخسرو.نیک نام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال.ناصرخسرو.نیک است و بد است مردم گیتی
بد را بگذار و نیک را بگزین.معزی.گر تو نیکی مرا چه فایده زآن
ور بدم من ترا از آن چه زیان.سنائی.ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک