نیم خیز

معنی کلمه نیم خیز در لغت نامه دهخدا

نیم خیز. ( نف مرکب ) نیم راست. درست راست نشده. ( ناظم الاطباء ). حالت بین نشسته و خاسته. که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است. || سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را. || نوخاسته. تازه پدید آمده :
تازگیش را کهنان در ستیز
پرخطر او ز آن خطر نیم خیز.نظامی.- نیم خیز شدن ؛ با نصف تن برخاستن. ( یادداشت مؤلف ). نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ). پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را.
- نیم خیز کردن ؛ نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود. ( آنندراج ). برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت. برخاستن از جای نه به تمام بالا. ( یادداشت مؤلف ). نیمه بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه نیم خیز در فرهنگ معین

(اِمر. ) (عا. ) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید.

معنی کلمه نیم خیز در فرهنگ عمید

۱. ویژگی آن که یا آنچه بر روی زمین به طور خمیده حرکت می کند.
۲. (قید ) حالت بین نشسته و برخاسته، خیز کوتاه.

معنی کلمه نیم خیز در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- برخاستن از روی زمین نه بکمال بنحوی که بدن خمیده نماید: (( ... نیم خیز بلند شد . ) )

معنی کلمه نیم خیز در ویکی واژه

(عا.)
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید.

جملاتی از کاربرد کلمه نیم خیز

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم
چون درین خاکدان به زندانیم خیز تا ز آب دیده بنشانم
چند در قلزم به یکدیگر زنیم خیز تا یک دم بساحل سر زنیم
ز حسن خود چه در سر می کنی باد، ای درخت گل نهان نیم خیزش باش تا سرو روان گردد
تازگی‌اش را کهنان در ستیز پر خطر او ز‌آن خطر نیم خیز
دریغ آهنگ خوب ریزه ریزه که می خواند آن سهی قد نیم خیزه