معنی کلمه نیلوفری در لغت نامه دهخدا
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.ناصرخسرو.درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را.ناصرخسرو.تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری.سوزنی.فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدت عمرا.خاقانی.گنبد نیلوفری گنبده گل شود
پیش سنانت کز اوست قصر ممالک متین.خاقانی.سحرگه برآمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری.نظامی.- نیلوفری چشم ؛ کبودچشم. ( آنندراج ) :
مرا افکنده در دریای غم نیلوفری چشمی
که چون خورشید عالم سوز زرین است مژگانش.صائب.