معنی کلمه نیز در لغت نامه دهخدا
نه آن زن بیازرد روزی بنیز
نه این را از آن اندهی بود نیز.بوشکور.ای برّ تو رسیده به هر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بجو نیز پاره ای.رودکی.لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.رودکی.نباشم بر این نیز همداستان
که شاهان ما در گه باستان.دقیقی.برآمد بر این نیزروز دراز
نجست اختر نامور جز فراز.فردوسی.ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن بود دوست از بهر چیز.فردوسی.گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی و لنج ترا.عماره.سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست نیابی سخن مکن باور.عنصری.ترسی که کسی نیز دل من برباید
کس دل نرباید به ستم چون تو ربائی.منوچهری.من نیز از این پس تان ننمایم آزار.منوچهری.اولیا و حشم به خانه وی رفتند و بی اندازه مال بردند وی نیز مثال داد تا آنچه آوردند جمله نسخت کردند. ( تاریخ بیهقی ). این فصل نیز به پایان آمد. ( تاریخ بیهقی ). بونصر مشکان نیز با دبیر التونتاش بگفت بدانچه شنود. ( تاریخ بیهقی ).
چون کار همه ساخته شد از کرم تو
باید که شود ساخته کار شعرا نیز.سوزنی.چو من بنوازم و دارم عزیزش
صواب آید که بنوازی تو نیزش.نظامی.گرفتم که سیم و زر و چیز نیست
چو سعدی زبان خوشت نیز نیست.سعدی.چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز.سعدی.هرچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگران مپسند.سعدی.غیرتم دل گرفت و دامن نیز
گفتم ای روزگار با من نیز.اوحدی.ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش.حافظ. || همچنین. بعلاوه. ( یادداشت مؤلف ) : پیر شده ام و از کار بمانده ، و نیز نذر دارم که نیز هیچ شغلی نکنم. ( تاریخ بیهقی ). نیز آن معانی که پیغام داده شد باید که بشنود. ( تاریخ بیهقی ). خوردنیها به صحرا مغافصةً پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. ( تاریخ بیهقی ). و نیز نور ادب دل را زنده کند. ( کلیله و دمنه ). نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. ( تاریخ بیهقی ).