معنی کلمه نیت در لغت نامه دهخدا
بدان نیت که مر او را به مکه بازبرد
بکند و اینک باما همی برد همبر.فرخی.سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.منوچهری.نیت و درون خود را آلوده به ضد این گفته نگردانم. ( تاریخ بیهقی ص 316 ). هرگزنیت من خالی نگردد از اندیشه او. ( تاریخ بیهقی ص 316 ). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. ( تاریخ بیهقی ص 316 ).
نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح
دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی.ناصرخسرو.مار مردم نیت بد بود اندر دل
بدنیت را جگر افگار کند مارش.ناصرخسرو.طالب شاه عادل است جهان
تو نیت خوب کن جهانبانی.سنائی.ای گه توقیع آصف خامه و جمشیدقدر
وی گه نیت ارسطوعلم و اسکندربنا.خاقانی.نیت مؤمن بود به از عمل
این چنین فرمود سلطان دول.انوری.سلطان به دارالملک بلخ بازآمد به نیت غزوی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 214 ). در نیت نبود که به حضرت او تبلیغ کنم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 208 ).
نیت چون نیک باشدپادشا را
گهر خیزد به جای گل گیا را.نظامی.درخت بدنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است.نظامی.بر آستانه میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او.حافظ.نیز رجوع به نیة شود.
- نیت آوردن ؛ نیت کردن. قصد کردن. آهنگ کردن :
که بسم اﷲ اول ز نیت بگوی
دوم نیت آور سوم کف بشوی.سعدی.- نیت آوردن بر چیزی ؛ آهنگ آن کردن. عزم آن کردن :
نیت بر کعبه آورده ست جانم
اگر در بادیه میرم ندانم.نظامی.- نیت پوشیدن ؛قصد و اراده نهفتن و آشکار نکردن :
به تدبیر جنگ بداندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش.سعدی.- نیت جزم کردن ؛ تصمیم قطعی گرفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم. ( گلستان ).