نیامدن. [ ن َ م َ دَ ] ( مص منفی ) مقابل آمدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به آمدن شود : بکوشید تا بر زه آرد کمان نیامد به زه خیره شد بدگمان.فردوسی.
معنی کلمه نیامدن در فرهنگ فارسی
مقابل آمدن .
جملاتی از کاربرد کلمه نیامدن
به خود نیامدن اهل عشق تنبیهی است که آشنایی خود، آشنایی غیرست
در صورت تولید مثل، به وجود آمدن هم تجربههای خوب و هم بد ایجاد میکند، در حالی به وجود نیامدن نه درد و نه لذت ایجاد میکند. غیبت درد خوب است، اما غیبت لذت بد نیست. در نتیجه انتخاب اخلاقی به سمت عدم تولید مثل سنگینی میکند.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنی اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجای آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنی پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روی بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پی پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکی از شما که فرمان بجای آوردید و به نبوت مصطفی اقرار دادید، و هم من کان ثابتا علی دینه ثم آمن بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
خوابم ز چشم رفت و دل از دست و جان ز کف بر من ز یک نیامدنت تا چها رود
قوله تعالی: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ الایة میگوید: نوح را بقوم وی فرستادیم و امت وی همان بودند، و در زیر علم رسالت وی بیش از آن نیامدند، و آن گه در هزار، کم پنجاه سال، که ایشان را دعوت کرد، از هشتاد کم یک مرد که مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد، و نوح هم چنان دعوت همی کرد، و امید همی داشت، تا آیت آمد که: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. نوح چون از ایشان نومید گشت، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
و گفت: محبت بیرون نیامدن است از درویشی بر حالی که باشی.
ز بر نیامدن مدعا مباش غمین چه مدعا به جز از ترک مدعا اینجاست؟
«به وجود نیامدن» بهترین شرایط برای یک انسان است. این اعتقاد توسط سوفوکل در مرثیهٔ بزرگ او راجع به زندگی، در ادیپ در کولونوس مطرح میشود: «به دنیا نیامدن، ای انسان، والاترین و برترین لغت است. اما اگر تو نورِ روز را دیدی، به دنبال آن باش که هر چه سریعتر به آنجا که از آن آمدهای بازگردی». اگر چه این سوفوکل نبود که لغت «به وجود نیامدن» را اختراع کرد و اولین نفر هم نبود که آن را مطرح کرد. این تلقّی در مرثیههای تئوگنیس نیز به تقصیل آمدهاست. این فکر در ذهن هومر هم بود. در جواب این سؤال که بهترین چیز برای انسان چیست، او پاسخ میدهد: «بهترین این است که به دنیا نیاید، اگر موفق نشد، بهترین این است که هر چه سریعتر از دروازههای هادس بگذرد»
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ عبد اللَّه بن ابی با سیصد مرد منافق جواب دادند که: اگر ما دانستیمی که جنگ خواهد بود با شما بیامدیمی، لکن جنگ نخواهد بود. و این سخن بنفاق گفتند، که اگر جنگ بودی هم نیامدندی. رب العالمین گفت: هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ آن روز آن سخن گفتند و باز گشتند، کفر را اولیتر بودند از آنچه ایمان را. آن گه تفسیر کرد و گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ای بألسنتهم، ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ.
صد عذر نکو نیامدن را دانی یک حیله برای آمدن نتوانی
قوله: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ این آیت در شأن قومی است از مشرکان مکه. روز بدر ایشان را بر وی مصطفی (ص) آوردند بجنگ، و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان، و بهجرت نیامدند، و عذر نداشتند در تخلّف، و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفتهاند. ایشان را بر غم بجنگ آوردند، کشته شدند در میان مشرکان: قیس بن الولید بن المغیرة، و الولید بن عتبة بن ربیعة، و قیس بن الفاکه بن المغیرة، و عمرو بن امیة بن سفیان، و العلاء بن امیة بن خلف.
از موارد استثنا دستور عملیاتی مبنی بر پاکسازی جاده بین گردز و خوست بود که علیرغم به دست نیامدن نتیجهای با دوام، از نظر نمادین واپسین زمان حضور شوروی را همراه با پیروزی نشان داد.
مرورا گوئیم این صفت خدای نیست بر حقیقت که این صفت مطیع تر بنده یی است از بندگان خدای و آن عقل است . بباید دانستن که اثر آن موثر اندر چیزی بر اندازه آن مرتبت باشد که اندران موثر موجود باشد ، و جز از آن نیاید از هر چیزی که باشد اندرو . چنانک اندر میان عرب مثل است که گویند کل انا یترشح بما فیه . گوید : از هر آب جامی آن پالاید که اندروست . و چون مر عقل را زندگی جاوید صفت ذاتی بود زندگانی ازو بدان پیدا آمدند ، و گر زندگان ازو پیدا نیامدندی او زنده جاوید نبودی . پس این حال ازو همی دلیل کند که او مجبور است از کردار خویش ، و این خاصیت نتواند که ازو زندگانی و توانایی و دانش و ز آنچ فرود ازوست فرو بارنده نباشد ، و هر چه او مجبور باشد نه قاهری باشد ، و آنچ برتر ازو قاهری باشد او نه خدای باشد . نیز عقل آنست که او مر ذات خویش بداند به ذات ، و جز مر ذات خویش را نیز بداند . و او بدین صفت مخصوص است ، و هیچ چیز را این صفت نیست . پس عقل اندر حصار این صفت است ، و آنچ او اندر حصار صفتی باشد ، چاره نیست مرورا از بحصار اندر کننده یی و آنچ مرورا دیگری بحصار اندر کرده باشد او نه خدای باشد ، پس عقل نه خدای باشد ، تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا .