معنی کلمه نیاز در لغت نامه دهخدا
اگرچه بمانند دیر ودراز
به دانا بودشان همیشه نیاز.بوشکور.ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.کسائی.بدین خواسته نیست ما را نیاز
سخن چند گوییم چندین دراز.فردوسی.که ای نامداران گردن فراز
به رأی شما هرکسی را نیاز.فردوسی.چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز
وگر چه نبودش به چیزی نیاز.فردوسی.در جهان هیچ شاه و خسرو نیست
که نه او را به فضل اوست نیاز.فرخی.خویشتن را چه ستاید چو ستوده است بفضل
چه نیاز است سیه موی جوان را به خضاب.فرخی.نگیرد چنین چاره گفتند ساز
جز آنگه که باشد به یاران نیاز.اسدی.همان روز بفروختند آن جهاز
که بد مشتری را سوی آن نیاز.شمسی ( یوسف و زلیخا ).هر آنچ امروز بتواند به فعل آوردن از قوت
نیاز و عجز اگر نبود ورا چه دی و چه فردا.ناصرخسرو.ناز دنیا گذرنده است ترا گر بهشی
سزد ار هیچ نباشد به چنین ناز نیاز.ناصرخسرو.ای ترا آرزوی نعمت و ناز
آز کرده عنان اسب نیاز.ناصرخسرو.نیاز بود چنین ملک را به چون تو وزیر
در آرزوی تو می بود روزگار دراز.سوزنی.درازدستی جودت بغایتی برسید
که دست آز و زبان نیاز شد کوتاه.انوری.روزی که به دست ناز برخیزی
دانم ز نیاز من خبر داری.انوری.کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشته نیاز فرست.خاقانی.بخت ز من دست شست شاید اگر من
نقش امید از رخ نیاز بشویم.خاقانی.پیش زخم تو کعبتین کردار
بر بساط نیاز می غلطم.خاقانی.که شرح حال من لختی دراز است
به حاضر گشتن خسرو نیاز است.نظامی.به دلها نیاز اوستادی قوی است
کزو هر زمان صنعتی را نوی است.امیرخسرو.ای سروناز حسن که خوش می روی به ناز