معنی کلمه نیا در لغت نامه دهخدا
نبیره که جنگ آورد با نیا
هم از ابلهی باشد وکانیا .فردوسی ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت مؤلف ).چو شد سرکش و گرد و ده ساله گشت
بزور از نیا و پدر برگذشت.فردوسی.یکی نامه بنوشت نزد نیا
پر از جنگ و از چاره و کیمیا.فردوسی.آنکه به دین اندرناید خر است
گرچه مر او را چو تو آدم نیاست.ناصرخسرو.گیا را پدر دان درست ای پسر
و گر من پدرتم گیا خود نیاست.ناصرخسرو.تنْت فرزند گیاه است و گیا بچه خاک
زین همیشه نبود میل مگر سوی نیاش.ناصرخسرو.ز ناسزایان تخت نیا گرفت به تیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن.سوزنی.بودند کیان بهتر آفاق و نیایت
بهتر ز کیان بود و تو بهترز نیائی.خاقانی.به کم مدت از تاجداران اکنون
نبیره نبینی نیائی نیابی.خاقانی.از کیومرث کاولین ملک است
هر نیاییش بر زمین ملک است.خاقانی.سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را برآرد بجای.نظامی.زبان را روز و شب خاموش می داشت
نمودار نیا را گوش می داشت.نظامی.نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب.نظامی.|| عم. عمو. ( یادداشت مؤلف ). || برادر مادر. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خالو. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خال. دایی. ( یادداشت مؤلف ). || برادر بزرگ. ( برهان قاطع ). برادر بزرگتر. ( ناظم الاطباء ). || قدر و عظمت هرچیز. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). توانائی. ( ناظم الاطباء ) : و آنچه مطلوب جهانیان است از عزّ و نیا بیافت. ( کلیله و دمنه ). || نیام. غلاف. ( ناظم الاطباء )؟