معنی کلمه نگین در لغت نامه دهخدا
نگین بدخشی بر انگشتری
ز کمتر به کمتر خرد مشتری.بوشکور.وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید به چشم کهین.بوشکور.بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشی نگین.فردوسی.برآید رخ کوه رخشان کند
جهان چون نگین بدخشان کند.فردوسی.ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس.فردوسی.آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینی است
باریک میان تو چو از کتان تاری است.فرخی.قُمریَک طوقدار گوئی سر درزده ست
در شبه گون خاتمی حلقه ٔاو بی نگین.منوچهری.گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.منوچهری.دیناری... با ده پیروزه نگین سخت بزرگ به دست خواجه داد. ( تاریخ بیهقی ).
زو یافت جهان قدر و قیمت ایراک
او شهره نگین است و دهر خاتم.ناصرخسرو.تنگ دهان تو خاتمی است چنانک
کز دو عقیق یمن نگین دارد.سوزنی.بند گشا آن نگین و زیر نگین
سی ودو تا لؤلؤ ثمین دارد.سوزنی.یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین
یا احسن الصور زده ناهید در نوا.خاقانی.جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان
مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین.خاقانی.دشمن تو چون نگین گر تا به گردن در زر است
کین تو بر وی جهان چون حلقه خاتم کند.رضی نیشابوری.نزد خِرَد شاهی و پیغمبری
چون دو نگینند بر انگشتری.نظامی.مردان چو نگین مانده در حلقه معنی
وز حلقه به در مانده چون حلقه در من.عطار.ور بود در حلقه ای صد غم زده
حلقه را باشد نگین ماتم زده.عطار.شد جهان همچو حلقه ای بر من
تا که چشمم بر آن نگین افتاد.عطار.قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین.سعدی. || گوهر قیمتی. پاره های لعل و یاقوت و زمرد و فیروزه. سنگ های قیمتی که در ترصیع به کار برند :