نگفتنی

معنی کلمه نگفتنی در لغت نامه دهخدا

نگفتنی. [ ن َ گ ُ ت َ ] ( ص لیاقت ) غیرقابل گفتن. مقابل گفتنی : سخن از دو نوع است یکی نادانستنی و نگفتنی. ( منتخب قابوسنامه ص 46 ). || راز. سِرّ :
گفتا نگفتنی است سخن ورچه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش.حافظ.

معنی کلمه نگفتنی در فرهنگ فارسی

غیر قابل گفتن . مقابل گفتنی . یا راز . سر .

جملاتی از کاربرد کلمه نگفتنی

حال از آن ماه مهربان ننهفت گفتنی و نگفتنی همه گفت
گفتن سخن نگفتنی را آواز شکست قدر مرد است
صاحبدلی را شنیدم در قصر تنهائی نشسته و در آمیزش بررخ اغیار بسته شمشیر ذکر مدامش حمایل و سپر فکر تمامش مقابل نه هوای باغ بودش و نه تمنای راغ پیوسته قدم بعرصه مجاهده نهادی وابواب مشاهده گشادی سخن نگفتنی جز بحلقه عرفان و قدم نزدی جز بدایره ایقان از آنجا که آفتاب جهانتاب حقیقت از مشرق دلش طالع بود و پرتو انوار الهی پیوسته از مطلع رخسارش ساطع شعشعه جمالش تابان گشت و مشعله کمالش فروزان قلاب محبتش دل را صید کرد و زنجیر محبتش جان را قید خواستم دیدار فرخنده آثارش ببینم و گلی از گلزارش بچینم کمر ارادت برمیان بسته بی اختیارکوچه چند با قدم شوق دویدم و عاقبت الامر بپای قصرش رسیدم دیدم عقد نماز مغرب بسته و دل با حضور به نیاز پیوسته شارب الخمری درپای قصرش ایستاده و باب عداوت از روی شقاوت گشوده نصیحت گفتمش نشنید ملامت کردمش رنجید زبان بدرشتی گفتن باز و سنگ جفا براهل وفا انداختن آغاز بیخبر ازآنکه چاه کن همیشه در چاهست و راهزن گمراه خواست تا سنگی برصاحبدل اندازد و ویرا بیگناه مقتول سازد سنگ حرمت صاحبدل را دانسته از در دریچه بازگشت و بر سنگ انداز فرودآمده سرش را بشکست و در خاک آمیخت سنگ انداز را چون سرشکست و خون فرو ریخت بی اختیار دست تضرع گشوده بدامن معذرت آویخت چون هدف ندامت شد و از کردار زشت بازگشت صاحبدل را بروی رحمت آمده از سر تقصیرش گذشت.
راز خطت از نگفتنی هاست این سبزه کی از دمن برآید
بیدل نگفتنی است حدیث جهان رنگ صد بار بیش گفتم از این بیشتر مپرس
بهوش باش که حرف نگفتنی بجهد نه هر سخن که بخاطر رسد توان گفتن
سرّ دل من دُرِّ نَسُفته است این حرف نگفتنی نگفته است
نصیحتی ز صبا گوش کرده ام که مپرس نگفتنی است حدیثی که گفتنی دارد
قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است خلوتیان کجا برم لذت های های را