نگفتن

معنی کلمه نگفتن در لغت نامه دهخدا

نگفتن. [ ن َ گ ُ ت َ ] ( مص منفی ) مقابل گفتن :
سخن گرچه با وی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.نظامی.

معنی کلمه نگفتن در فرهنگ فارسی

مقابل گفتن

جملاتی از کاربرد کلمه نگفتن

خدمتی گفتم و زین پیش نگفتند چنین خود چنین خدمت مخدوم که گوید ز خدم
ز آن نگفتند چارمین یعنی نیست چیزی که چارم آن است
این سوال نکوست و میان حکما‌اندر «منی» هر جانوری بخاصه مردم اختلاف (است). گروهی گفتند که مردم نفس ناطقه است، و گروهی گفتند مردم نفس و جسد هر دوست بدانچ حد مردم «زنده سخن گوی میرنده» نهادند، و اگر جسد را از مردم نشمردندی مردم را میرنده نگفتندی، از بهر آنک میرنده جسد است بجدا شدن نفس ازو. (و) هر خردمندی که بدا‌ند که جسد بچیزی دیگر زنده است نه بذات خویش، او بداند که آن چیز (که) جسد بدو زنده است، میرنده نیست بل همیشه زنده است؛ چنانک هر کسی بدا‌ند که آنچ بدو خاک تر شود هرگز خشک نشود، بل همیشه تر باشد.
نگفتن و نشنودن زبان و گوش من است هزار نغمه گره در لب خاموش من است
تا او نشود درست گوهر این قصه نگفتنی است دیگر
نگفتند حرفی زبان آوران که سعدی نگوید مثالی بر آن
شریعت با قیامت هر دو جفتند سخن چون من درین معنی نگفتند
با هیچکس حدیث نگفتن نگفته‌ام درگوش خویش گفته‌ام و من نگفته‌ام
بدانستند چندی و بگفتند دَرِ این راز خود با کس نگفتند
سخن چه سود ندارد نگفتنش اولی است که بهتر است ز بیداری عبث خفتن