نگار

نگار

معنی کلمه نگار در لغت نامه دهخدا

نگار. [ ن ِ ] ( اِ ) اسم است از نگاشتن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). حاصل مصدر نگاشتن. ( یادداشت مؤلف ). نقش. ( غیاث اللغات )( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نقش که بر کاغذ یا بر جائی کشند. ( از رشیدی ). چیزی که با رنگ به دیوار و کاغذ کشند. ( فرهنگ خطی ). نقشها و گل وبته ها و اشکال هندسی رنگارنگ که بر چیزی کشند :
به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق
به جای ساروج اندر ستانهاش درر.فرخی.سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش
بهارهاش چو دیبای خسروی به نگار.فرخی.هزاران بدو اندرون طاق و خم
هزاران نگار اندر او بیش و کم.عنصری.وآن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده به کار.منوچهری.ابوالقاسم رازی را دید بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده زراندود و غاشیه فراخ پرنقش ونگار. ( تاریخ بیهقی ص 365 ).
گلستانی آریم از خوش سخن
که هرگز نگارش نگردد کهن.اسدی.طبع او ماننده آب است از پاکی و لطف
طبع او زفتی نگیرد، آب نپذیرد نگار.قطران.یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
تو را رواق ز نقش و نگار چون ارم است.ناصرخسرو.بسترد نگار دست ایام
زین خانه پرنگار معمور.ناصرخسرو.از نقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدید است صنادید عجم را.عرفی. || مرادف نقش است. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). همچو نقش و نگار. ( برهان قاطع ). آرایش.آب و رنگ. بزک. خط و خال. سرخاب و سفیداب. مرادف رنگ و نقش است. در ترکیبات «رنگ و نگار» و «نقش و نگار»، به معنی آرا و گیرا. بزک و آرایش. جمال و جوانی. زیب و جمال. خال و خط. آرایش. توالت. سرخاب و سفیدابی که صورت را زیباتر نماید :
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار.فردوسی.به رفتن تذرو و به دیدن بهار
سراسر پر از بوی و رنگ و نگار.فردوسی.از او گردیه شد چو خرم بهار
همه رخ پر ازبوی و رنگ و نگار.فردوسی.شما را ز رنگ و نگار است گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ جفت.فردوسی.چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگارگر اندرنگار او.

معنی کلمه نگار در فرهنگ معین

(ن ) (اِ. )۱ - نقش ، تصویر. ۲ - بت . ۳ - معشوق ، محبوب .

معنی کلمه نگار در فرهنگ عمید

۱. = نگاشتن
٢. (اسم ) نقش، تصویر: از نقش ونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸ ).
٣. (اسم ) [مجاز] معشوق، محبوب.
٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): روزنامه نگار.
۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چهره نگار.
٦. (اسم ) [قدیمی، مجاز] بت.
۷. (اسم ) [قدیمی، مجاز] زیور.
۸. (صفت ) [قدیمی] رنگین.

معنی کلمه نگار در فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش مشیز شهرستان سیرجان استان هشتم . این دهستان در خاور بخش واقع است . محصولش غلات پنبه و حبوبات . بیست و یک ده دارد و سکنه آن ۱۱٠٠ تن میباشد . مرکز آن ده نگار در مسیر راه فرعی کرمان به بافت واقع شده است .
بت، معشوق، محبوب، نقش، تصویر، مرادف نقش
(اسم ) ۱ - نقش نقاشی . یا نقش و نگار . نقاشی : از نقش و نگار در و دیوار شکسته آثار پدیدست صنا دید عجم را . ( عرفی امثا و حکم دهخدا.ج ۱ ص ۲ ) ۱۶۲ - نقشی که از حنا بر دست و پای محبوب کنند : رخ آراسته دستهادر نگار بشادی دویدندی از هر کنار . ( نظامی ) ۳ - تحریر . ۴ - بت صنم . ۵ - معشوق محبوب : نگاری باید اکنون خلخی زاد برخساره بت چین را مجاهز . ( بدیع بلخی .برگزیده شعرج ۱ .چا.۴۲:۲ ) جمع : نگاران . یا نگاران ضمیر . اندیشه ها خواطر مضامین : برقفای تو چو باشد اثر سیلی دوست بوسه ها یا بدرویت زنگاران ضمیر . ( دیوان کبیر ) یا چون نگار شدن کاری . کار .
ده مرکزی دهستان نگار بخش مشیز شهرستان سیرجان است ٠ در ۲۴ هزار گزی مشرق مشیز واقع است ٠ آبش از قنات محصولش غلات شغل اهالی زراعت است ٠

معنی کلمه نگار در فرهنگ اسم ها

اسم: نگار (دختر) (فارسی) (تلفظ: negār) (فارسی: نِگار) (انگلیسی: negar)
معنی: نقش رنگین، تصویر، معشوق و زن زیبا روی، زیور، زینت، نقش، ( به مجاز ) معشوق زیباروی، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دختر یا زن زیباروی، بت و صنم، زیور و زینت، نقش نگین، ( در قدیم ) رنگین و منقش، ( اَعلام ) نام شهری در شهرستان بردسیر، در استان کرمان، ( به معنی نگاشتن و نگاریدن )

معنی کلمه نگار در دانشنامه عمومی

نگار (بردسیر). نگار مرکز بخش نگار و شهری است تاریخی در شهرستان بردسیر استان کرمان که در جنوب شرقی ایران قرار گرفته است.
شهر نگار دارای آب و هوایی با تابستان های نسبتا گرم در روز و خنک تا سرد در شب و نیز زمستان های سرد است و در ارتفاع ۲٬۰۹۱ متری از سطح دریا و در دشتی مرتفع قرار گرفته است.
بیشتر فعالیت ساکنین این شهر کشاورزی بوده و به دلیل قرار گرفتن در مسیر کرمان - بافت محل مناسبی جهت فروش تولیدات دامی می باشد. [ نیازمند منبع] شهر کهن نگار به علت قرار گرفتن در مسیر تاریخی کرمان - بندرعباس در زمانهای بسیار دور از شوکت و جلال خاصی برخوردار بوده است. آتشکده تاریخی که در شمال شهر نگار واقع گردیده، دلیل اهمیت این شهر در زمانهای دور است. مردم شهر نگار مهربان و مهمان نواز هستند که ویژگی های این مردم ریشه در تاریخ و تمدن کهن و باستانی آنها دارد.
جمعیت شهر نگار بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ هجری خورشیدی ۷٬۹۰۰ نفر بوده است.
• مناره مسجد جامع نگار
• آتشکده چهارطاقی نگار: این آتشکده به زمان ساسانیان برمی گردد و بر روی تپه ای در شمال شهر نگار واقع شده، هنوز استوار و محکم بعد از گذشت سالیان سال خودنمایی می کند.
این آتشکده همانند سایر آتشکده ها که در زمان ساسانیان ساخته شده، بر ۴ ستون قرار گرفته که پس از گذشت سالیان طولانی همچنان بدون آسیب باقی مانده است، به همین دلیل به چهارطاقی معروف شده است.
• تپه مه نگار: این تپه یادبود دختر یکی از پادشاهان به نام مه نگار است و به عنوان اثر تاریخی ثبت میراث فرهنگی گردیده است.
سوغات شاخص شهر نگار لبنیات و محصولات طبیعی این منطقه است.

معنی کلمه نگار در دانشنامه آزاد فارسی

شهری در استان کرمان، بخش مرکزی شهرستان بردسیر. با ارتفاعی حدود ۲,۰۸۰ متر، در دشتی در ۵۷کیلومتری جنوب غربی کرمان و ۳۳کیلومتری شرق جنوبی بردسیر، سر راه بردسیر به بافت، قرار دارد. اقلیم آن نیز سرد و خشکو جمعیت آن ۹,۳۰۵ نفر است (۱۳۸۵).

معنی کلمه نگار در ویکی واژه

اسم است از نگاشتن. حاصل مصدر نگاشتن. نقش. نقش که بر کاغذ یا بر جایی کشند. چیزی که با رنگ به دیوار و کاغذ کشند. نقش‌ها و گل و بته‌ها و اشکال هندسی رنگارنگ که بر چیزی کشند.
مترادف نقش است. همچو نقش و نگار. آرایش. آب و رنگ. بزک. خط و خال. سرخاب و سفیداب. مترادف رنگ و نقش است. در ترکیبات «رنگ و نگار» و «نقش و نگار»، به معنی آرا و گیرا. بزک و آرایش. جمال و زیبایی و جوانی. زیب و جمال. خال و خط. . سرخاب و سفیدابی که چهره را زیباتر نماید.
نقش نگین. نقش که بر نگین انگشتری کنند.
نقش که بر سکه ضرب کنند. صورت یا عبارتی که بر سکه ضرب کنند.
نقش چند که از حنا بر دست و پا در روز جشن کشند و به آهک و نشادر سیاه کنند و این معنی نزدیک به معنی نقش است. نقشی که از حنا بر دست و پای معشوقان کنند. نقشی است که زنان بر دست کنند، آنگاه دست را نگاربسته گویند.
رنگی باشد سیاه که از حنا و نیل سازند و زنان بدان نقش‌ها و ابیات بر دست خود نقش کنند. رنگی که زنان از حنا و نیل سازند و دستها را بدان نقش سازند. در عرف حال به معنی مطلق حنا استعمال کنند. رنگی که به دست و پای دوشیزگان شب عروسی گذارند. خضاب.
بت. صنم. فخ. چیزی که بت‌پرستان دارند.
کنایه از گل و گلبن
کنایه از محبوب و معشوق و دلبر و شخصی است که او را بسیار دوست دارند. معشوق. محبوب. مجازاً معشوق. به کنایه و مجاز بر خوب‌رویان گویند. نگارین. محبوب خوب‌رو. یار زیبا.
نگاره. نقشه. طرح. شکل
نگاره. صورت. تصویر. صورت که نقاش کشیده باشد. شمایل. نقش. پیک
صورت، مقابل عنصر، مقابل هیولا
پدیده و عَرَض، مقابل جوهر
صورت. هیئت ظاهر. شکل و شمایل
نگاشته. مصور. مجسم
مصنوع. ساخته
تحریر
نام دختر ایرانی
رنگین. منقش
نگاشته. مصور. مجسم
مصنوع. ساخته

جملاتی از کاربرد کلمه نگار

۲- دکتر ژاله آموزگار. «تاریخچه‌ای از نگارش و خط». وبگاه زبان فارسی. بایگانی‌شده از اصلی در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۸. دریافت‌شده در ۱۲ خرداد ۱۳۸۷.
برای سیف فرغانی نگارا ز زلفت یک گره بگشا بمن ده
ابا خواسته بود دو گوشوار دو موزه درو بود گوهرنگار
تا مگر آید برون زیبا نگاری از دری رسم دریوزه به هر خاک دری می‌داشتم
در سال ۱۹۷۶ دری به دبیرستان ونگارد در کامپتون، کالیفرنیا رفت اما به علت وجود گنگ‌های متعدد و خطرناک بودن آنجا به دبیرستان روزولت انتقال یافت. مادر دری بعدها با وارن گریفین که در محل کار خود با او آشنا شده بود ازدواج کرد که حاصل آن ۳ خواهرخوانده و یک برادرخوانده جدید برای دری بود. برادر او در بعدها به رپ روی آورد که امروز با نام وارن جی شناخته می‌شود.
گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین
هر فریادی که عاشقان کردند هر دم من از آن نگار درگیرم
بگو بموسی ارنی بس است دیده گشای پی‌مشاهده طلعت نگار امروز
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد نگار من به لهاورد و من به نیشابور
سرانجام او در رم ساکن‌شد و در زمانی که نزدیک به پنجاه سال داشت دست به نگارش تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ میلادی به پس زد.
زاهد به خلد عاشق و ما بر رخ نگار عابد به سیب مایل و ما بر به ذقن
خبررسانی جعلی، دروغ‌پراکنی یا اخبار جعلی نوعی خبرنگاری زرد یا پروپاگاندا با قصد پخش اطلاعات غلط است که در بستر رسانه‌های چاپی سنتی، رسانه‌های خبری و رسانه‌های اجتماعی انتشار می‌یابد.
در روش مدح تو خاطر خاقانی است موی معانی شکاف روی معالی نگار
دگر پنج دارم همه زرنگار برو بافته گوهر شاهوار