نکوهیدن

معنی کلمه نکوهیدن در لغت نامه دهخدا

نکوهیدن. [ ن ِ دَ ] ( مص ) سرزنش کردن. ( غیاث اللغات ) ( از برهان قاطع ) ( از معیار جمالی ) ( ناظم الاطباء ). ملامت کردن. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). نکوهش. ( جهانگیری ). مذمت نمودن. عیب گفتن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). بدگوئی کردن. ( فرهنگ خطی ). ذم. ( ترجمان القرآن ) ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). ملامة. ( دهار ) ( منتهی الارب ). لوم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). هجا. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). هجو. تهجاء. لومة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). تأنیب. ( صراح ). توبیخ. ملام. عذل. تعذیل. عذم. عرز. تفنید. ( از منتهی الارب ). تحقیر نمودن. کوچک شمردن. حقیر پنداشتن. اهانت کردن. سبک شمردن. رد کردن. قبول ناکردن. ناپسندیدن. زشت و ناخوش گفتن. شکایت کردن از کسی. اهانت کردن از دین [کذا ]. ( از ناظم الاطباء ). مقابل ستودن. ( فرهنگ فارسی معین ). قدح. نقد. بذء. ثرب. اثراب. لحی. تلاحی. تعییر. تبکیت. الامة. ثلب. ( یادداشت مؤلف ) :
در نکوهیدن کسان دارد
صد زبان و به عیب خود اخرس.ابوالمؤید.دیگر روز ضحاک که امیر دمشق بود از مردمان بیعت خواست از بهر عبداﷲبن زبیر و بر منبر شد و یزید را بنکوهید و بسیار دشنام داد. ( ترجمه طبری بلعمی ). مردمان گرد آمدند پس [ قتیبه ] برخاست و خطبه کرد و خدای را ثنا کرد و ایشان را دیگرباره نکوهید و جفا کرد و سخن های درشت گفت. ( ترجمه طبری بلعمی ). خالد... گفت ای مردمان شما را معلوم است که پدرم چه نیکوئی کرد به جای ضحاک و امروز او را دشنام می دهد و می نکوهد و مرا می ستاید. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بترسیدم از کردگار جهان
نکوهیدن کهتران و مهان.فردوسی.که این را منش بود و دیگر نبود
یکی را نکوهید و دیگر ستود.فردوسی.کنم من هرّه را جلوه نکوهم شلّه را زیرا
که هرّه درخور جلوه است و شلّه درخور جلّه.عسجدی.گرْش بنکوهی ندارد شرم و باک
ورْش بنوازی نیابی زو ثواب.ناصرخسرو.مر مرا گوئی چون هیچ برون نائی
چه نکوهیم که از دیو گریزانم.ناصرخسرو.جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهود
بسی نغام تری زآن که سوی توست جهود.ناصرخسرو.و به زیر علم گودرز پیران را کشته یافت ، شکرگذاری کرد و او را بنکوهید. ( فارسنامه ابن بلخی ص 46 ). صاحب زبان بر وی دراز کرد و به نامه ها وی را نکوهید. ( نوروزنامه ).

معنی کلمه نکوهیدن در فرهنگ معین

(نَ یا ن دَ ) (مص م . ) سرزنش کردن ، ملامت کردن .

معنی کلمه نکوهیدن در فرهنگ عمید

سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، مذمت کردن: به نکوهش مکن درون ها ریش / خویشتن را نکوه از همه بیش (کسائی: ۶۳ ).

معنی کلمه نکوهیدن در فرهنگ فارسی

سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، زشت شمرده شده
(مصدر ) (نکوهید نکوهد خواهد نکوهید بنکوه نکوهنده نکوهیده نکوهش ) ۱ - سرزنش کردن عیب گفتن مقابل ستودن: تا اکنون بر عاشقان می نکوهیدم و اکنون مرا نکوهند . ۲ - غلبه کردن .

معنی کلمه نکوهیدن در ویکی واژه

سرزنش کردن، ملامت کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه نکوهیدن

برون تاخت خواهندهٔ خیره روی نکوهیدن آغاز کردش به کوی
بپرسید دیگر که بی عیب کیست نکوهیدن آزادگان را بچیست
و گفت: خلق مرا نتوانند نکوهیدن و ستودن که بهر زبان که ازمن عبارت کنند من به خلاف آنم.
پس دشمن در تدبیر هلاک دشمن باشد، از آن بیشتر که او تدبیر هلاک کند تو تدبیر کار خویش همی‌کن و خود را از او در حفظ می‌دار و تدارک کار خویش همی‌کن؛ اما با هر کس که دشمنی کنی چون بر وی چیره شوی پیوسته آن دشمن خود را منکوه و به عاجزی به مردم منمای، آنگاه پس ترا فخری نباشد که بر عاجزی و نکوهیده چیره شده باشی و اگر العیاذبالله بر تو چیره شود وقتی ترا عیب و عار عظیم باشد که از عاجزی و نکوهیده‌ای افتاده باشی، پس چون پادشاهی فتحی بکند اگر چه آن پادشاه را خصم نه کس بوده باشد، شاعران چون فتح‌نامه گویند و کاتبان چون فتح‌نامه نویسند اول خصم را قادری تمام خوانند و آن لشکر را بستایند به بسیار سواران و پیادگان و خصم را به سهرابی و اژدهایی خوانند و مصاف لشکر وی چنانچه سزد و سالار‌ان لشکر‌ان وی چندان که بتوانند بستایند و آنگه لشکری بدین عظیمی خداوند فلان با لشکر خویش به حق ایشان رسید و چو بد کرد و نیست گردانید، تا به بزرگی ممدوح خداوندی خویش گفته باشد و قوت لشکر خویش نموده، که اگر این قوم منهزم را و آن پادشاه را به عاجزی و نکوهیدن منسوب کند آن پادشاه را بس نامی و افتخاری نباشد بر شکستن ضعیفی و عاجزی، نه در فتح‌نامه و نه در شعرهای فتح.
وگر باز گویی نه نیکو بود نکوهیدن دانش او بود
اما علمی آن است که ضروری بشناسد که آدمی آنچه کند از آن کند که وی را لذتی باشد در وقت. چون شناسد که ضرر آن اندر عاقبت به درجه ای است که طاقت آن ندارد دست بداشتن بر وی سهل شود، چنان که بداند که در انگبین زهر قاتل است و اگرچه بر وی حریص بود از وی حذر کند. و اصل ریا اگرچه بر جمله با دوستی جاه و منزلت آید، ولیکن سه بیخ دارد: یکی دوستی محمدت ثنا، دوم بیم نکوهیدن و مذمت، سیم طمع اندر مردمان. و برای این بود که اعرابی رسول را گفت که چه گویی در مردی که جهاد کند برای حمیت یا برای آن که مردی وی را ببیند یا حدیث وی کنند؟ رسول (ص) گفت، «هرکه جهاد بدان کند تا کلمه توحید غالب شود وی اندر راه حق تعالی است» و این همه اشارت به طلب ذکر و ثنا و بیم مذمت است. و رسول (ص) گفت، «هرکه غزا کند تا زانوبند شتری به دست آرد وی را جز آن نیست از غزا که نیت کرده است».
بترسیدم از کردگار جهان نکوهیدن از کهتران و مهان
به گرد جهان هرک راند سخن نکوهیدن من نگردد کهن
و او بجای ملامت بود و از در نکوهیدن.
آن را که ببایدش ستودن بنکوهید وان را که نکوهیدن شاید بستائید