نکاشته

معنی کلمه نکاشته در لغت نامه دهخدا

نکاشته. [ ن َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که هنوز کاشته نشده است. بذری که هنوز آن را در زمین پنهان نکرده اند و نکاشته اند. || زمین بایر. که در آن کشت و زرع نکرده اند. || ( ق مرکب ) بی آنکه بکارد: نکاشته می درود؛ رنج نابرده گنج می طلبد و می یابد.

معنی کلمه نکاشته در فرهنگ فارسی

که هنوز کاشته نشده است . بذری که هنوز آنرا در زمین پنهان نکرده اند و نکاشته اند . یا زمین بایر .

جملاتی از کاربرد کلمه نکاشته

با اینهمه بدانه رزقم چو بنگری بینی هنوز برزگر آنرا نکاشته
بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز که من نکاشته ام تخم و گر بکارم هیچ
از استاد ابوعلی شنیدم که گفت درخت خودرُست که کسی او را نکاشته باشد برگ آرد ولیکن بار نیارد، مرید نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.
سعادتی که نباشد طمع مکن سعدی که چون نکاشته باشند مشکل است درود
که خورد بر ز تو که تو هرگز تخم پیوند کس نکاشته‌ای