نک
معنی کلمه نک در لغت نامه دهخدا

نک

معنی کلمه نک در لغت نامه دهخدا

نک. [ ن َ / ن ِ ] ( ق ) مخفف اینک است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اینک. اکنون. حالا. نون. شکسته اینک. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به اینک شود :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر
صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه.کسائی.چو بی نظامی دین را نظام خواهی داد
نظام دنیا را نک بی نظام باید کرد.ناصرخسرو.گفت در ملکم سگی بد نیکخو
نک همی میرد میان راه او.مولوی.نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه حرص و امل زآنند خلق.مولوی.نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.مولوی. || ( صوت ) بنگر! ببین ! این است ! ها! ( یادداشت مؤلف ) :
هرکه گوید کو قیامت ای صنم
روی بنما که قیامت نک منم.مولوی ( از یادداشت مؤلف ).|| ( حرف ربط ) بل. بلکه.( فرهنگ فارسی معین ) : بل انتم قوم عادون ؛ نک شما گروهی اید ستمکاران. ( ترجمه تفسیر طبری از فرهنگ فارسی معین ).
نک. [ ن َ ] ( اِ ) زاج و زمه را گویند وآن چیزی است شبیه به نمک. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). زاک. زاغ. شب . زمچ. زمه. ( یادداشت مؤلف ). مصحف زک است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به زک شود.
نک. [ ن ُ ] ( اِ ) منقار مرغان. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). منقار مرغ. ( ناظم الاطباء ). مخفف نوک یعنی منقار است. ( انجمن آرا ). نوک. منقار. ( یادداشت مؤلف ) :
نک طاووسکان و طاووسان
گاه خوردن شده زمین بوسان.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).رجوع به نوک شود. || تیزی سر و آخر هر چیزی. تُک. تیزه. نوک. ( یادداشت مؤلف ): نک قلم. نک شمشیر. رجوع به نوک شود.
- نک کوه ؛ ذروه و قله آن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نوک شود.

معنی کلمه نک در فرهنگ معین

(نُ ) (اِ. ) منقار مرغ ، نوک .
(نَ ) (ق . ) ۱ - اینک ، اکنون . ۲ - بل ، بلکه .

معنی کلمه نک در فرهنگ عمید

= اینک
= نوک

معنی کلمه نک در فرهنگ فارسی

( اسم ) نوک منقار : نک طاوسکان و طاوسان گاه خوردن شده بزمین بوسان . ( خسرو دهلوی .رشیدی )

معنی کلمه نک در دانشنامه عمومی

نک ( به هلندی: Neck ) یک منطقهٔ مسکونی در هلند است که در ورمرلاند واقع شده است. نک ۹۲۵ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه نک در فرهنگ معین

معنی کلمه نک در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَمْ نَکُ: نبودیم
معنی لَمْ نَکُ نُطْعِمُ: طعام نمی دادیم
ریشه کلمه:
کون (۱۳۹۰ بار)

معنی کلمه نک در ویکی واژه

نُک
منقار مرغ، نوک.
اینک، اکنون.
بل، بلکه.
نَکْ: در گویش گنابادی یعنی دندان تیز جلو، دندان‌های نیش.

جملاتی از کاربرد کلمه نک

منم که برنکنم از آستان یار سرم اگر به سنگ بکوبند هم چو مار سرم
(چپ به راست) هایدماری استفانیشین-پایپر، کریستفور فرگوسن، جوزف آر تنر، دنیل سی بربنک، برنت دبلیو جت جونیور، استیو مک‌لین
بیامد یکی پیر کافور موی که خود عمرو بودی نکو نام اوی
گر اهل مقامند بگو بر چه مقیمند ور زانک مقیمند بگو در چه مقامند
از خون دل بیاد تو پیمانه می‌کشم نبود به پای بوس توام چونکه دسترس
بیاد آر که جز معصیت نکردی هیچ شماره گنه خویشتن معین کن
هر که‌را ذوقِ نکونامی بود خاص مشمار که او عامی بود
چو دید قهر تو زین پس معالجت نکند چنین زدند مثل کاخر الدّوا الکیّ
ز آنکه هرگز بجهد نتوان کرد از کلاغ سیاه باز سفید
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
هرگز نکردی از لب خود کام من روا ای بی وفا به شرع وفا کی رواست این