معنی کلمه نژند در لغت نامه دهخدا
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمارو نژند و غم خورده.خسروانی.ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند
همیشه اختر تو پست و همت تو بلند.آغاجی.کسی را که خواهد برآرد بلند
دگر را کند سوگوار و نژند.فردوسی.همه سربه سر سوگوار و نژند
بر ایشان دژم گشته چرخ بلند.فردوسی.درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند.فردوسی.چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان.فرخی.برفت یار من و من نژند و شیفته وار
به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار.فرخی.بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران.فرخی.ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.لبیبی.از دل خسته و روان نژند
خویشتن در بهارخانه فکند.عنصری.ز عشقت من نژند و بیقرارم
ز درد دل همیشه زاروارم.( ویس و رامین ).نش از آفرین باد و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.اسدی.که گر بد نمائیش مانی نژند
ورش خوب داری نبینی گزند.اسدی.فغ ماهرخ گفت کای ارجمند
در این پرنیان از چه ماندی نژند.اسدی.می خواره عزیز و شاد و من زآنک
می می نخورم نژند و خوارم.ناصرخسرو.شادی و نیکوی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند.ناصرخسرو.زیر بارش تن بماندم شصت سال
چون نباشم زیر بار اندر نژند.ناصرخسرو.هزار قرن به شادی و خرمی بگذار
به لحظه ای دل خود را دژم مدار و نژند.