معنی کلمه نون در لغت نامه دهخدا
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین چو نونی زرینم.ناصرخسرو.و آن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون.نظامی.نونی است کشیده عارض موزونش
و آن خال معنبر نقطی بر نونش.سعدی. || ( ق ) اکنون . ( لغت فرس اسدی ص 383 ) ( اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). علی حال. ( لغت فرس ). مخفف اکنون است. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث اللغات ). مخفف کنون. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در حال. همین زمان. بالفعل.حال. ( برهان قاطع ). در همین زمان. ( ناظم الاطباء ). اینک. نک. علی حال. علی کل حال. در هر حال. ( یادداشت مؤلف ) :
بار بسته شد فرمان ده نون
تا میان خدمت را بندم چست.بوشکور.زاغ سیه بودم یکچند و نون
باز چو غلبه بشدستم دورنگ.منجیک.گوئی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون.عماره مروزی.ولی ای پسر گاه آن است نون
که سازی یکی چاره پرفسون.فردوسی ( از سروری ).گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی.فردوسی.مردمان را راه دشوار است نون
اندر آن دشت از فراوان استخوان.فرخی.همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.لبیبی.به عالم اندر نون مالک الملوک توئی
جمالشان همه از تست گاه جاه و جلال.غضایری.ضمیر انور تو هرچه در خیال آرد
چو امر کن فیکون آسمانش آرد نون.شمس فخری.|| ( اِ ) تنه درخت. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا )( آنندراج ) ( ( ناظم الاطباء ). نرد. ( رشیدی ) ( انجمن آرار )( آنندراج ). || به استعاره ، چاه زنخدان. ( از جهانگیری ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). چاهک زنخ. ( دهار ). در عربی نونة بدین معنی است. ( از رشیدی ). رجوع به «ن » شود. || به اصطلاح ارباب معما ابرو را گویند که عربان حاجب خوانند. ( برهان قاطع ). ابرو. حاجب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به «ن » شود. || ثابت. برقرار. مقیم. || بزرگی. کلانی. ( ناظم الاطباء ).
نون. ( ع اِ ) ماهی. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). حوت. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ماهی بزرگ. ( مهذب الاسماء ). ج ، نینان و انوان :