نوعی

معنی کلمه نوعی در لغت نامه دهخدا

نوعی. [ ن َ / نُو ] ( ص نسبی ) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. ( ناظم الاطباء ). مربوط به نوع : صورت نوعی. حرکت نوعی. ( فرهنگ فارسی معین ): من ِ نوعی.

معنی کلمه نوعی در فرهنگ فارسی

قسمی طوری : (( چه طلب کمال نوعی از ارادت بود . ) ) ( اوصاف الاشراف . ۴۷ ) یا بنوعی . بقسمی بنحوی : (( چون اسکندر نیم جانی بهزار مشقت بیرون برد و بنوعی ناپدید گشت ... ) ) ( ظفر نام. یزدی چا.. امیر کبیر ۴۱۵ :۲ )

جملاتی از کاربرد کلمه نوعی

که روز غم بسر خواهد شد آخر سخن نوعی دگر خواهد شد آخر
به نوعی بی‌طریق است این گذرگاه که گردون را بود بر گردنش راه
بسی گفتند هر نوعی از این‌ها نبود ان جام جم جز نفس دانا
گرچه میبستی ز هر نوعی نقاب همچنان میتافتی آن آفتاب
بدان ای جان برادر دنیا دشمن خدا و بندگان خداست، أعم از دوستان و دشمنان او اما دشمنی او با خدا آن است که راه بندگان او را زد و ایشان را به زخارف خود فریفت و از این جهت خدا از روزی که آن را آفریده نظر بر آن نیفکند و اما عداوت آن با دوستان خدا به این است که خود را هر لحظه به نوعی می آراید و در نظر ایشان جلوه می دهد و نعمتهای خود را بر ایشان عرضه می کند، تا صبر بر ایشان گردد و حلاوت ترک دنیا در کام ایشان تلخ و ناگوار شود و اما دشمنی او با دشمنان خدا به این است که دام خود را در راه ایشان افکنده به مکر و فریب ایشان را به دام می کشد و گردن آنها را به کمند خود درمی آورد و با ایشان نرد محبت و دوستی می بازد، تا دلهای آنها را به خود کشیده از خدعه خود ایشان را ایمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به یکبار دامن خود را از دست ایشان می رهاند و ایشان را در پشیمانی و ندامت و اندوه و حسرت می نشاند پس آن بخت برگشتگان به کناری می آیند هم سود و سرمایه درباخته، و خود را از سعادت ابدی محروم ساخته، آتش حسرت در کانون سینه هایشان افروخته، و دلهایشان به آتش بی برگی سوخته، در فراق عجوزه دنیای غدار ناله های زار از دلهای افکار برمی آورند و از مکر و فریب آن آه های آتشبار می کشند و «یستغیثون و لا یغاث» بل یقال لهم «اخسئوا و لا تکلمون» یعنی «فریاد از نهادشان می آید و فریاد رسی نمی یابند بلکه از هر طرف ندا به ایشان می رسد که دور شوید ای سگان و سخن مگوئید».
دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
قافیه: مردف بردف مفرد نوعی دیگر
گفتم که سراپای خیالی همه عیب است من نیز به نوعی بنمودم هنر خویش
روزگاری می‌گذار امروز از آن نوعی که هست کانچه مردم بر خود آسان کرد آسان بگذرد
میل دل با رخت امروز به نوعی دگرست تو مپندار که زآنسان نگرانست که بود