نوع

معنی کلمه نوع در لغت نامه دهخدا

نوع. [ ن َ / نُو ] ( از ع ، اِ ) گونه. قسم. ( غیاث اللغات ). صنف. لون. ( منتهی الارب ). جور : هر روز نوع دیگر می گفت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ). از این نوع بسیار گفتند. ( تاریخ بیهقی ص 369 ). نوعی است از مرغان آب که او را طیطوی خوانند. ( کلیله و دمنه ). آدمی چون آوندی ضعیف است پر اخلاط و فساد از چهار نوع متضاد. ( کلیله و دمنه ). و این دو نوع است. ( کلیله و دمنه ). دو نوع از انواع فواید از این کتاب روی نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 6 ).
گفت نوعی زانتقام است انتظار.مولوی. || نمط. روش. طرز. ترتیب. طور. شیوه. نحو. رجوع به ترکیبات نوع شود. || هر گونه چیز و گونه هر چیزی. ( منتهی الارب ). رجوع به معنی اول شود.
- از نوع ِ ؛ قسمی. جوری. گونه ای : بی حشمت وی علی تکین را بر نتوان انداخت تا آنگاه که از نوع دیگر اندیشه آید. ( تاریخ بیهقی ص 344 ).
نیست از نوع مردم آن کامروز
شخص و انواع داند و اجناس.ناصرخسرو.بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.سنائی.- بر نوع ِ ؛ به شیوه ٔ. به طرز. به روش. طوری : برای حشمت خواجه تو این پرسش بدین جمله است والاّ بر نوع دیگر پرسیدندی. ( تاریخ بیهقی ص 321 ).
- به نوع نوع ؛ گوناگون.گونه گونه :
به تازه تازه همی بوستان بخندد خوش
به نوع نوع همی آسمان بگرید زار.مسعودسعد.- به نوعی ؛ به نحوی : چنانکه هر کسی به نوعی از انواع اسباب بزرگی چیزی داشتی. ( تاریخ بیهقی ص 133 ).
- || چنان. آنچنان. بدانسان :
به نوعی گوشمالش داد ایام
که رفت از خاطرش فکر می و جام.صهبا.- در نوع ِ ؛ در میان افراد مشابه. ( از فرهنگ فارسی معین ): هر چیزی که در نوع خود فاضل تر بود... اختصاص دارد. ( لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).
- هر نوع ؛ هر قبیل. هر گونه. هر جور :
مدتی شعر ز هر نوع که دانی گفتم
لفظ و معنیش بدانسان که پسندد همه کس.ابن یمین.- هم نوع . رجوع به همین مدخل شود.
- همه نوع ؛ همه قسم. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اصطلاح منطق ) کلی را گویند که بر ذاتهائی که حقیقت آن یکی باشد، واقع شود. ( از غیاث اللغات ). کلی مقول بر واحد یا کثیرین متفقین به حقایق در جواب ماهو. ( یادداشت مؤلف ). بخشی است از جنس شامل افرادی که حقیقت آنها یکی باشد، چنانکه نوع انسان در میان جنس حیوان. ( فرهنگ فارسی معین ). دومین کلی است از کلیات خمس و آن بر افراد متفق الحقیقة که در حقیقت ذات یکسانند اطلاق شود، مانند «انسان » که مشتمل بر زید و عمرو و مرد و زن و خرد و بزرگ است. نوع اخص از جنس ، یعنی کلی نخستین از کلیات خمس است که بر انواع مختلف الحقیقة اطلاق شود :

معنی کلمه نوع در فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) گونه ، قسم . ج . انواع .

معنی کلمه نوع در فرهنگ عمید

۱. صنف.
۲. شکل، صورت.
۳. (زیست شناسی ) گونه.
۴. (منطق ) کلی ای که بر افرادی که حقیقت یکسان دارند اطلاق می شود و اخص از جنس است.
* نوع بشر: انسان.

معنی کلمه نوع در فرهنگ فارسی

صنف، گونه، انواع جمع، نوع اخص ازجنس، دربرگیرنده
( اسم ) ۱ - قسم گونه. ۲ - کلبی است که افراد آن متفق الحقیقه باشند و بعبارت دیگر نوع کلبی است مقوم ذاتی افراد که صادق بر افراد متفقه الحقایق باشد. بعبارت دیگر نوع بخشی است از جنس شامل افرادی که حقیقت آنها یکی باشد چنانکه نوع انسان در میان جنس حیوان . ۳ - گونه : جمع : انوع . توضیح در کتب مختلف برای نوع محل خاصی از لحاظ تقسیم بندی در نظر گرفته نشده و هر مولفی آنرا بنحوی تعبیر کرده است ولی با توجه به تقسیم بندی لینه دانشمند سوئدی و با توجه به تقسیم بندیی که در کتب منطق بعمل آمده نوع را میتوانیم مرادف با (( گونه ) ) بدانیم . یا بنوعی ( نوعی ) . یا در نوع خود . در میان افراد مشابه خود : (( هر چیزی که در نوع خود فاضلتر بود ... اختصاص دارد ... ) ) لباب الالباب . یا نوع اضافی . هریک از انواع متوسطه که اجناس متوسطه هم نامیده شوند - نوع اضافی اند نسبت بمافوق خود ( اساس الاقتباس ) یا نوع انواع ( نوع الانواع ) . یانوع بسیط . نوعی است که فوق آن جنس و تحت آن نوعی نباشد . یا نوع سافل . نوعی که دون آن نوعی نباشد مانند انسان یا نوعی .. یا هر نوع . هر قسم . یا همه نوع . همه قسم .
تشنگی . گرسنگی و تشنگی . از اتباع جوع است . گویند : رماه الله بالجوع و النوع .

معنی کلمه نوع در فرهنگستان زبان و ادب

{type} [زبان شناسی] عنصری انتزاعی دارای ویژگی های معین که وقوع بیرونی ندارد و تنها در قالب نمونه هایش تجلی می یابد

معنی کلمه نوع در دانشنامه آزاد فارسی

نوع (جانداران). نوع (جانداران)(species)
کوچک ترین واحد در رده بندی جاندارانو آن گروهی است که اعضایش شباهت تام با هم دارند و می توانند با یکدیگر تولیدمثل کنند. نیز ← گونه (زیست شناسی)
نوع (منطق). (در لغت به معنی قِسْم و گونه) در اصطلاح منطق، از کلیات خمس. و آن کلّی ذاتی ای است که در پاسخ پرسش «آن چیست = ماهو؟» بیان می شود و بر افرادی صدق می کند که حقیقتی یکسان دارند و به اصطلاح متفق الحقیقه هستند؛ چنان که اگر بپرسند «پرویز و سعید و سعیده و نسرین کیستند یا چیستند؟» پاسخ آن است که «انسان» هستند. نوع از ترکیب جنس و فصل پدید می آید، چنان که از ترکیب حیوان و ناطق ، که جنس و فصل است، انسان، که نوع است، حاصل می شود. تفاوت و امتیاز در ذاتیات یک نوع نیست چنان که همۀ افراد انسان به یک اندازه حیوان و به یک اندازه ناطق اند؛ بلکه تفاوت در عرضیات آن ها است و عرضیات است که افراد را از یکدیگر جدا می کند. نوع، به حقیقی، اضافی و متوسط و عالی تقسیم می شود.

معنی کلمه نوع در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نوع ، یکی از اصطلاحات علم منطق بوده و به معنای تمام حقیقت مشترک بین جزئیاتِ متحد در ماهیت است.
نوع در منطق دارای سه کاربرد است: ۱. نوع (جهت) که به معنای جهت قضیه است؛۲. نوع (خطابه) که قانون استفاده مقدمات خطابیه است؛۳. نوع (کلیات خمس) که یکی از کلیات خمس است.
اقسام کلی ذاتی
کلی ذاتی یا جنس است یا نوع و یا فصل؛ چه اگر تمام ماهیت باشد نوع است و اگر جزء مشترک ماهیت باشد جنس است، و اگر جزء ممیّز باشد، فصل خواهد بود.نوع مرکب از جنس و فصل است، جنس در او به جای ماده و فصل به جای صورت است، اما جنس و فصل ماده و صورت نیستند، چه جنس و فصل بر مرکب به مواطات حمل می شوند، و ماده و صورت بر او به مواطات حمل نمی شوند.
توضیح اصطلاح
مراد از نوع کلی همان نوع در کاربرد سوم است و آن عبارت است از: کلی ذاتی ای است که تمام حقیقت مشترک ما بین جزئیات و مصادیقی است که در ماهیت، متحد، و در عدد و خصوصیات فردی مختلف اند، و در جواب سؤال ما هو می آید، مثلا چون بپرسیم که احمد و پرویز و هوشنگ چیستند؟ جواب انسان است.نوع تمام ذاتیات را در بردارد و بنابراین بر همه حقیقت شی ء دلالت دارد و ازاین رو نوع هرچیز همان ماهیت و چیستی آن چیز است و آن از ترکیب جنس و فصل حاصل می شود.از تعریف نوع به خوبی معلوم می شود که افراد یک نوع کاملا از لحاظ حقیقت یکسان هستند، و هیچ تفاوتی در ذاتیات با هم ندارند و اختلاف آنها تنها در عرضیات آنها است و مجموعه همین عرضیات که امتیاز یک فرد را از افراد دیگر موجب می شود تعیّن و تشخّص نامیده می شود.
نوعیت
...

معنی کلمه نوع در ویکی واژه

specie
genere
گونه، قسم.
انواع

جملاتی از کاربرد کلمه نوع

میران و خواجگانشان پژمرده است جانْشان خاکِ سیاه بر سر، این نوع شاهدان را
نوع زن را، مگو بدند تمام مادر خویش را مکن بدنام
هر لحظه همی بیشترم میسوزی هر روز به نوعی دگرم میسوزی
به هبچ نوع دل و دیده‌ام ز (من نبود) ازان همیشه من از دستشان پریشانم
گر شمارا اوفتاد آن شاهد زیبا بدست باری ای نوع بشر جان شما و جان صلح
گردون نه مرا آن نوع رسوای جهانم کرد مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
مرا طبع از این نوع خواهان نبود سر مدحت پادشاهان نبود
گیرم از این گونه صلاح شماست قاعدهٔ نوع‌پرستی کجاست
چه کسی آمریکا است؟ در جستجوی «افراد متنوع، بدنام تا ناشناس، از طیف‌های سیاسی و فرهنگی مختلف و کسانی که ملت منحصر به فرد ما را تشکیل می‌دهند است».
سیر شد دوران ز عیش فرُّخم نوعروسا سیر بنگر بر رُخم