معنی کلمه نوشدارو در لغت نامه دهخدا
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست.فردوسی.ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید
نوشداروطلب از زهرگیائید همه.خاقانی.به شیران مده نوشداروی معنی
ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن.خاقانی.بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها؟خاقانی.نوشدارو و مفرح که جوی فعل نکرد
هم بدان آسی آسیمه نظر باز دهید.خاقانی.بفرمودفرزانه را تا ز راه
نهد نوشدارو در آن زخمگاه.نظامی.باز کرد از درخت مشتی برگ
نوشداروی خستگان از مرگ.نظامی.تا رسیدن به نوشداروی دهر
خورد باید هزار شربت زهر.نظامی.ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری ؟سعدی.وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.سعدی.زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است.سعدی.نوشدارو که غیر دوست دهد
زهر باشد به خاک ریز و مچش.اوحدی.بیا ای نوشداروی دل من
ز تو صد تلخی دل حاصل من.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).کنید داخل اجزای نوشداروی من
هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند.طالب آملی. || کنایه از شراب. ( برهان قاطع ). شراب. ( غیاث اللغات ). یکی از نامهای شراب است. ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.