معنی کلمه نوشین در لغت نامه دهخدا
گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین
کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد.مسعودسعد.به بهانه حدیثی بگشای لعل نوشین
به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را.خاقانی.انوشه منش باد دارای دهر
ز نوشین جهان باد بسیاربهر.نظامی.به نوشین لب آن جام را نوش کرد
ز لب جام را حلقه در گوش کرد.نظامی.دگرباره نوشابه هوشمند
ز نوشین لب خویش بگشاد بند.نظامی.کنون که چشمه قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار.حافظ. || گوارا. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). خوش گوار :
به جوی اندرون آب نوشین روان شد
از این عدل و انصاف نوشین روانی.فرخی.بگیر باده نوشین و نوش کن به صواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی.منوچهری.زیرا که تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت باده نوشینم.ناصرخسرو.چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین.نظامی.لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغدل بود به امید دوا بازآمد.حافظ. || مطبوع. دلنشین. دلپسند. ملایم طبع :
هزار لشکرجنگی شکست لشکر او
به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه.فرخی.چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیده داد و عدل بیدار گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 5 ). لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).
به برخورداری آمد خواب نوشین
که برناخورده بود از خواب دوشین.نظامی.تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را
شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد.سعدی.خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل.سعدی. || جان بخش. روح نواز :
رهائی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین.فردوسی. || شفابخش :
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری ؟خاقانی.