معنی کلمه نوشانوش در لغت نامه دهخدا
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی.نظامی.پیاپی شد غزل های عراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی.نظامی.یکی شه چون طرب را گوش گیرد
جهان آواز نوشانوش گیرد.نظامی.شراب خانگی از ترس محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش.حافظ.نشیند در نقاب بارگاه مغفرت فردا
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما.سنجر کاشی ( از آنندراج ).- به نوشانوش ؛ در حال نوشانوش گفتن. در حال نوش بادو هنیئاً لک گفتن :
به نوشانوش می در کاس می داشت
ز دورادور شه را پاس میداشت.نظامی.به دشت انجرک آرام کردند
به نوشانوش می در جام کردند.نظامی.چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کَاوّل مرد فرزانه.سعدی.- در نوشانوش آمدن ؛ نوش باد گفتن و باده نوشانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دارو در قدح شراب افکند چنانکه کس ندید ودر نوشانوش آمد. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ).
|| با پیاله های پر و لبالب و لبریز و باربار( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). || جام پر و لبالب ( ؟ ). ( فرهنگ فارسی معین ).