معنی کلمه نورد در لغت نامه دهخدا
نورد بودم تا ورد من مورّد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.کسایی.نانوردیم و خوار وین نه شگفت
که بن خار نیست ورد نورد .کسایی.جهان خواری نورد است ای خردمند
نگه کن تا پدید آیَدْت برهان
جهان چون من دژم کردم بر او روی
سوی من کرد روی خویش خندان.ناصرخسرو. || ( اِ ) تا. لا . تو :
چوپرّان شود نامه ها سوی مرد
من آن نامه را برگشایم نورد.نظامی.از حال به حال اگر بگردم
هم بر ورق اولین نوردم.نظامی.هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف ها بینی آلوده به خون جگرم .سعدی. || پیچ و تاب. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). پیچ. ( جهانگیری ). پیچ و شکن. ( رشیدی ). پیچی که در چیزی افتد. ( برهان قاطع ). پیچ و تابی که از نوردیدن یعنی پیچیدن در چیزی افتد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین. تاب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). چین. شکن. انجوخ. آژنگ. چوروک. ماز. ( یادداشت مؤلف ): موج ؛ نورد آب. ( مهذب الاسماء ). طرق ؛ نورد مشک و نورد شکم. غر؛ شکن جامه و نورد پوست. عکنة؛ نوردشکم از فربهی. ( منتهی الارب ).
- بانورد ؛ چین خورده. متشنج. ( یادداشت مؤلف ).
|| حلقه. پیچ : مطاوی ؛ نوردهای مار. نوردهای امعاء و شکم و جامه. ( منتهی الارب ). مطاوی الحیة؛ نوردهای مار. اطواء الناقة؛ نوردهای پیه کوهان ناقه. کراض ؛ چنبرها و نوردهای زهدان. ( منتهی الارب ). || نورد پیراهن ؛ دامن پیراهن که آن را واشکنند و بدوزند. ( از برهان قاطع ). دامن پیراهن که بپیچند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دامن پیراهن که بپیچند وواشکنند. ( رشیدی ). دامن پیراهن که درپیچند و بدوزند. ( فرهنگ خطی ). کفة القمیص. ( از منتهی الارب ). دامن جامه واشکسته و دوخته شده. ( ناظم الاطباء ). سجاف سرخود.برگشتگی لب چیزی ، چون آستین و دلو و مانند آن : نوردپیراهن ؛ آنچه از پیراهن بر گرد آن برگردانیده و بدوزند. ( یادداشت مؤلف ). || در این ابیات به معنی طاقه پارچه و جامه آمده است :