نوبی

معنی کلمه نوبی در لغت نامه دهخدا

نوبی. ( ص نسبی ) منسوب است به بلاد نوبه. ( ازسمعانی ) ( از السامی ). اهل سرزمین نوبه :
ز زنگی و نوبی سیه تر ز قار
دگرگونه گون برده بی شمار.اسدی.|| زبان مردم سرزمین نوبه. زبانی که اهالی نوبه بدان تکلم کنند. || واحد نوب ، یعنی یک نفر سیاه ، مانند روم و رومی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود.
نوبی. ( اِخ ) مملکت نوبه. ( ناظم الاطباء ). سرزمین نوبه. رجوع به نوبه ( اِخ ) شود.

معنی کلمه نوبی در فرهنگ فارسی

( صفت ) اهل نوبه از مردم نوبه : مجاهد میگوید که لقمان بندهای بود نوبی گوشهایش سوراخ کرده ...

معنی کلمه نوبی در دانشنامه آزاد فارسی

نوبی (Nubia)
معبد فیلای
سرزمینی که اکنون بین مصر و سودان تقسیم شده است؛ نامش برگرفته از صحرای نوبی در جنوب دریاچۀ ناصِر است. مصریان باستان، که مدت کوتاهی زیر سلطۀ سلسلۀ نوبیان در قرون ۸ و ۷پ م بودند، شمال را با نام واوات و جنوب را با نام کوش می شناختند، و مرز آن را دونگولا (دُنْقُله) می نامیدند. آثار معماری مصری در منطقه، شامل معابدی در ابوسیمبل، فیلای و زنجیره ای دفاعی از قلعه هایی است که استحکامات قرون وسطا را از روی آن ها ساختند. پایتخت نوبی (ح ۶۰۰پ م ـ۳۵۰م) شهر مروئی، در نزدیکی خارطوم بود. نوبه به اشغال قومی ناشناس درآمد که اطلاعاتی از آن در دست نیست (ح ۲۵۰ـ۵۵۰م). در دهۀ ۱۹۳۰ اِمری اهرام نوبی را کاوش کرد، و شمار زیادی اسب و اجساد خدمۀ شاهان را یافت که آنان را برای همراهی با متوفی، که با جواهرات فراوان آراسته بودند، کشته و دفن کرده بودند.

جملاتی از کاربرد کلمه نوبی

می‌دمید از دهان دوده سرشت دیو در روی نوبیان انگِشت
مر این شهرها را که کردیم یاد همی داد هرگاه نوبی به باد
و از ایشان بود ابوالفیض ذاالنون المصری نام او ثوبان بن ابراهیم و گویند فیض بن ابراهیم و پدرش نوبی بود. و وفات او اندر سنۀ خمس و اربعین و ماء تین بود و یگانۀ زمان خویش بود اندر زبان این طائفه و علم ایشان و بورع و حال و ادب، او را غمز کردند بمتوکّل امیرالمؤمنین او را از مصر بیاورد و چون اندر نزدیک وی شد پندش داد متوکّل بگریست و او را عزیز و مکرّم بازگردانید. و متوکّل چنان بود کی اهل ورع را پیش او یاد کردندی بگریستی و گفتی چون اهل ورع را یاد کنید بشتابید بیاد کرد ذاالنّون. و ذاالنّون مردی نحیف بود سرخ روی و سپید ریش نبود.
بدین سان همی بود تا سالیان ز نوبی چو بسیار گشت آن زیان
گنه کارم تو غفارالذنوبی همه عیبم تو ستارالعیوبی
نهانی سپاهی برفت و بدید از آن بهتر آمد که نوبی شنید