معنی کلمه نوبهار در لغت نامه دهخدا
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.رودکی.آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.رودکی.همی نوبهار آیدو تیرماه
جهان گاه برنا بود گاه زر.دقیقی.آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی توبه من.فرخی.تاابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.منوچهری.از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.منوچهری.برچِد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت.منوچهری.گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوان است گیتی گه و گاه پیر.اسدی.آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.مسعودسعد.تو بهاری و تیر حاسد تو
تو به از وی چو نوبهار از تیر.سوزنی.سبزه به عالم به نوبهار برآید
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.سوزنی.قرارم شد ز هفت اندام کو هر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این.خاقانی.بسا محنت که دولت آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است.خاقانی.جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نوبهاری با خزان آمیخته.خاقانی.گلزار جوانیت به هنگام نوبهار فترت پذیرفته. ( سندبادنامه ص 189 ).
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است.نظامی.این بوی نه بوی نوبهار است
بوی سر زلف آن نگار است.نظامی.نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی.حافظ.خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی.حافظ.چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.حافظ. || کنایه از محبوب و معشوق زیباروی :
فرودآمد از تخت سام سوار