معنی کلمه نوبر در لغت نامه دهخدا
به یک چشمزد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نوبر درخت.اسدی.خور روبهان پاک عنبر بدی
دگر تازه گل های نوبر بدی.اسدی.دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد.خاقانی.شاخ تر ازبهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است.نظامی.پیر از سر آن بهار نوبر
آمد برِ آن بهار دیگر.نظامی. || نوباوه. ( رشیدی ) ( انجمن آرا )( آنندراج ). میوه نورس. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع )( ناظم الاطباء ). نوبرآمده از فواکه و بُقول. ( رشیدی ). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. ( برهان قاطع ). میوه پیش رس. ( ناظم الاطباء ). میوه که بار اول به دست آمده است. باکور. باکوره. بکیرة. ترونده. ( یادداشت مؤلف ) :
نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی
داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری.خاقانی.ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 280 ).امسال نوبر دل خاقانی است عشق
خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است.خاقانی.تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.خاقانی.کس نه به این داغ تو بودی و من
نوبر این باغ تو بودی و من.نظامی.نوبر باغ هفت چرخ کهن
دره تاج عقل و تاج سخن.نظامی. || نوثمر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درختی که بار اول میوه آورده است. ( یادداشت مؤلف ). برنما :
از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.ظهیر.در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل
میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است.جامی. || هر چیز که تازه پدید آمده باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). بدیع. تازه. طرفه :
در او هر دمی نوبری می رسد
یکی می رود دیگری می رسد.نظامی.