نوان

معنی کلمه نوان در لغت نامه دهخدا

( نوآن ) نوآن. [ ن َ وَ ] ( ع اِ ) ج ِ نوء. رجوع به نوء شود.
نوان. [ ن َ ] ( نف ، ق ) جنبان. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). لرزان. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). متحرک و جنبان مطلقاً. ( فرهنگ خطی ). حرکت کنان. ( ناظم الاطباء ). جنبنده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). جنبان از روی حال و وجد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جنبان باشد یعنی حرکت کنان ، و بعضی از این حرکت حرکتی را گفته اند که طفلان در وقت چیزی خواندن کنند و مردم را به هنگام ادعیه خواندن یا در محل فکر و خیال و اندوه و غم و الم صادر شود. ( برهان قاطع ). جنبان بر خویشتن ، چنانکه در چیزی خواندن یا در فکر جنبد. ( فرهنگ خطی از تحفة الاحباب ). شخصی را گویند که چیزی می خواند و می جنبد یادر فکر و اندوه جنبشی می کند. ( اوبهی ). کسی که در چیزی خواندن جنبد یا در فکر و اندوه و غم. ( از معیار جمالی ). نوسان کننده. دارای حرکت رفت وآمدی منظم. ( لغات فرهنگستان ). متحرک. لرزان. بی قرار. غیرساکن و غیرثابت. که بدین سوی و آن سوی خمد و میل کند :
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانند بر بازنیج بازی گر.بوشکور.برآمد خروش از در پهلوان
ز بانگ تبیره زمین شد نوان.فردوسی.سواران ترکان به کردار بید
نوان گشته وز بوم و بر ناامید.فردوسی.از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زآن سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال.فرخی.گردون ز برق تیغ چو آتش زبان زبان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.فرخی.کنون چو مست غلامان سبز پوشیده
به بوستان شود از باد زادسرو نوان.فرخی.همی ریخت غار از غریویدنش
همی شد نوان کُه ز جنبیدنش.اسدی.تو گفتی که هر یک عروسی است مست
نوان وآستینها فشانان ز دست.اسدی.گلبن نوان اندر چمن
عریان چو پیش بت شمن.ناصرخسرو.تا عرعر اَز باد نوان است همی باد
حضرت به تو آراسته چون باغ به عرعر.ناصرخسرو.نوان و خرامان شود شاخ بید
سحرگاه چون مرکب راهوار.ناصرخسرو.پیچان و نوان و نحیف و زردم
گوئی به مثل شاخ خیزرانم.

معنی کلمه نوان در فرهنگ معین

(نَ ) (ص فا. ) ۱ - لرزان ، جنبان . ۲ - نالان . ۳ - سست ، ناتوان .
(نَ ) (ص فا. ) خرامان .

معنی کلمه نوان در فرهنگ عمید

۱. نالان: همه پیش نوشین روان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵ ).
۲. در حال حرکت.
۳. خرامان.
۴. (صفت ) خمیده.
۵. (صفت ) ضعیف.
۶. فریادزنان.
۷. (قید ) تعظیم کنان، کرنش کنان.

معنی کلمه نوان در فرهنگ فارسی

نویدن، خرامان، لرزان، نالان، خمیده
(صفت ) ۱- حرکت کنان جنبان .۲- خرامان . ۳- لرزان .۴- نالان نالنده : ( مرغ ) ببالای اسپی ببر گستوان فروهشته پربانگ داران نوان . ( گرشا.۵ ) ۱۶٠- خمیده کوژ .۶- لاغرضعیف : نوان و سست نیم تا مدیح گوی توام مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان . ( معزی .لفا.هر.۷ ) ۹۴- اسبی که رنگش میان زرد و بور باشد.
( نو آن ) جمع نوه است

معنی کلمه نوان در ویکی واژه

خرامان. لرزان، جنبان. سست و ناتوان. نالان. فریدون سر شاه پور جوان/ بیامد به بر بر گرفته نوان «فردوسی»

جملاتی از کاربرد کلمه نوان

گرچه با وهم کارزار کند زور گیرد تن نوان قلم