معنی کلمه نوازش در لغت نامه دهخدا
جهان مار بدخوست منوازش ازبن
ازیرا نسازَدْش هرگز نوازش.ناصرخسرو. || مهربانی. مرحمت. شفقت. ( ناظم الاطباء ). مکرمت. عنایت. توجه و التفات. نواخت. لطف. ملاطفت :
شود در نوازش بدینگونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.فردوسی.از آن کرده ام نزد منذر پناه
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه.فردوسی.تو چندان نوازش بیابی ز شاه
که یابی فزونی به گنج و کلاه.فردوسی.از نوازش های سلطان دل پر از لهو و لعب
وز کرامت های سلطان تن پر از رنگ و نگار.فرخی.خان را به خانه بازفرستاد سرخروی
با خلعت و نوازش و باایمنی به جان.فرخی.به شه نواخته شد فخر دین و جای بُوَد
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز.سوزنی.ز تو باآنکه استحقاق دارم
سر از طوق نوازش طاق دارم.نظامی.رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود.نظامی.از راه نوازش تمامش
رسمی ابدی کنی به نامش.نظامی. || خوش روئی. مردمی. انسانیت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || تسلی. دلجوئی. ( ناظم الاطباء ). پرستاری. تیمارداری :
چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
مرا به غمزه بزن تا به بوسه بنوازی.سوزنی.آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست.خاقانی.زآن نوازشها کز او دارد دل مجروح من
جانم از مدحش نوائی می نوازد هر زمان.خاقانی.خسته زخم توست خاقانی
خسته را بی نوازشی مپسند.خاقانی. || بخشش. هدیه. ( فرهنگ فارسی معین ). بذل و بخشش. انعام. اکرام :
ز ترکان هر آنکس که بُد سرفراز
شدند از نوازش همه بی نیاز.فردوسی.گفتم چه چیز یابد از او ناصح و عدو
گفتا یکی نوازش و خلعت یکی کفن.فرخی. || نواختن آلت موسیقی. ( فرهنگ فارسی معین ) : اهل روم آن را [ نوع سوم از طرب رود را ] بسیار در عمل آورند و طریقه نوازش آن چنان باشد که به مضراب بر او تار مطلقه مس کنند. ( مقاصد الالحان از فرهنگ فارسی معین ). || ترنم. تغنی :